۱۳۹۳ آبان ۱۴, چهارشنبه

کرمانشاه«کرماشان»- هرسین«هه رسین»- چشم اندازی بر جایگاه ارجمند گَرَه بان«گه ره بان» و رود زندگی بخش گاماسیاب«گا ماسی آو»

کرمانشاه«کرماشان»- هرسین«هه رسین»- چشم اندازی بر جایگاه ارجمند گَرَه بان«گه ره بان» و رود زندگی بخش گاماسیاب«گا ماسی آو»
==================================================
((((((((((((((((((((((((حقیقت)))))))))))))))))))))))))))
*** تقدم حقیقت بر مذهب و آموزه و شخص و ... ***
==============================
چه کسی حقیقت است؟ ... یا ... حقیقت چیست؟
پرسش هائی اساسی که مرتبه ی اندیشه را در انسان ها مشخص می کند ... فلسفی اندیشی و آزاد اندیشی انسان ها با این پرسش که؛ «حقیقت چیست؟» آغاز می شود نه آنکه «حقیقت کیست؟»
چراکه؛
حقیقت در هیچ مذهب و ایدئولوژی و شخصی نمی گنجد و هرگز قالب پذیر نیست. ماهی حقیقت را در دریای وجود، تازه به تازه، بایستی جستجو و صید کرد. حقیقت در هر قالبی ناگُنجاست و هرگز تنها در یک صورت ثابت نمی ماند و نمی خُشکَد، بلکه در هر صورتی که دارد پوست اندازی کرده، و در هر زمان و در هر مکان، نمودی متفاوت به خود می گیرد ... حقیقت همچون آب، جاری و ساری، است ... حقیقت، بُن و منشور پنهانی است که سرچشمه ی آفرینندگی رنگ ها و صورت ها در هر ذره و جانی می باشد. حقیقت همان کان و اصل میان و ناپیدای هستی است، همان خدائی است که به بی شمار ذره و جان در گیتی تَحّول می یابد«گوران»
- - - -
مولوی:
تا در طلب گوهر کانی کانی
تا در هوس لقمه‌ی نانی نانی
این نکته‌ی رمز اگر بدانی دانی
هر چیزی که در جستن آنی آنی
- - - -
عطار نیشابوری:
خاصیت عشقت که برون از دو جهان است
آن است که هرچیز که گویند نه آن است
برتر ز صفات خرد و دانش و عقل است
بیرون ز ضمیر دل و اندیشهٔ جان است
بینندهٔ انوار تو بس دوخته چشم است
گویندهٔ اسرار تو بس گنگ زبان است
از وصف تو هر شرح که دادند محال است
وز عشق تو هر سود که کردند زیان است
در پردهٔ پندار چو بازی و خیال است
جز عشق تو هر چیز که در هر دو جهان است
گر عقل نشان است ز خورشید جمالت
یک ذره ز خورشید، فلک مژده‌رسان است
یک ذرهٔ حیران شده را عقل چو داند
کز جملهٔ خورشید فلک چند نشان است
چو عقل یقین است که در عشق عقیله است
بی شک به تو دانست تو را هر که بدان است
در راه تو هرکس به گمانی قدمی زد
وین شیوه کمانی نه به بازوی گمان است
چه سود که نقاش کشد صورت سیمرغ
چون در نفس باز پس انگشت گزان است
گرچه بود آن صورت سیمرغ ولیکن
چون جوهر سیمرغ به عینه نه همان است
فی‌الجمله چه زارم، چکنم، قصه چه گویم
کان اصل که جان است هم از خویش نهان است
عطار که پی برد بسی دانش و بینش
اندر پی آن است که بالای عیان است

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر