۱۳۹۴ مرداد ۳۰, جمعه

کرمانشاه«کرماشان»- سَرپُل ِزَهاب«سه‌رپیلی زه‌هاو»- «پیران»

کرمانشاە (کرماشان)- گهوارە گوران(گاوارەی گوران)- کوهستان دالاهو(کیوسار دالەهوو)-برَوَند(برەوەن)- بریشاە خوبیار (بەریشاە خوویار)- سراب خوبیار(سەراو خوویار)
کرمانشاه«کرماشان»- سَرپُل ِزَهاب«سه‌رپیلی زه‌هاو» < - - - > ریجاب«ریژاو»
کوه شاه‌نشین- تنگه‌ی «هونه»


















کرمانشاه«کرماشان»- سَرپُل ِزَهاب«سه‌رپیلی زه‌هاو»- «پیران»
با دورنمائی از «تنگه‌ی پیران» و کوه زَنگَلیان«زه‌نگه‌لیان» و «نواکوه» ...


کرمانشاه«کرماشان»- سَرپُل ِزَهاب«سه‌رپیلی زه‌هاو»- «پیران»

***
نامواژه‌ی «پیران»، شاید در پیوند با دل‌سپردگان جهانبینی مُغان و آئین یارسان در این منطقه باشد، اما بی‌جا نخواهد که ما به بهانه‌ی چنین نامواژه‌ای شخصیت «پیران وَیسه» را از زبان حماسه سرای بزرگ ایران یعنی فردوسی پاک‌زاد بشناسیم:

پیران ویسه، از قهرمانان شاهنامه است. او پسر ویسه و از مردم ختن بود و سپه‌سالار افراسیاب و به تعبیری فرمانروای ختن ...
چنانکه سیاوش وی را این گونه مورد خطاب قرار می‌دهد؛

تو ای گُرد پیران بسیار هوش
بدین گفته‌ها پهن بگشای گوش


نخستین بار که در شاهنامه با شخصیت پیران برخورد می کنیم، در جنگ هفت گردان است. در همین جنگ افراسیاب برای اولین بار وی را پرخرد می‌خواند و برای نبرد با ایرانیان ترغیب می‌کند؛
به پیران ویسه چنین گفت شاه
که ای پر خرد مهتران کی‌خواه
ز شیران توران خُنیده تویی
جهان‌جوی و هم رزم‌دیده تویی


پیران در میان پهلوانان تورانی، تنها کسی است که از جهت صفات اخلاقی هم‌تراز شخصیت‌های برجستة ایرانی است، زیرا تلاش او همیشه در تفاهم و همدلی ایرانیان و تورانیان در راه صلح بود. او در اغلب نبردهای ایران و توران، در کمال خرد و مردانگی، حضوری فعّال داشت و نمایندة سیاسی و نظامی افراسیاب بود.

پیران، حامی بزرگ سیاوش و فرزندش بود. چون سیاوش به توران پناه برد، پیران افراسیاب را تشویق کرد تا او را با احترام، پناه دهد و خود با شکوه تمام به استقبال وی رفت و دختر خود، جریره، از شجاعترین زنان شاهنامه، را به همسری او درآورد، که فرود حاصل این پیوند بود.

سیاوش یکی روز و پیران بهم
نشستند و گفتند بر بیش و کم
بدو گفت پیران کزین بوم و بر
چنانی که باشد کسی برگذر...
بزرگی و فرزند کاوس شاه
سر از بس هنرها کشیده بماه ...
ز توران سزاوار و همباز تو
نیابم کسی نیز دمساز تو...
برادر نداری نه خواهر نه زن
چو شاخ گلی بر کنار چمن
یکی زن نگه کن سزاوار خویش
از ایران بنه درد و تیمار خویش ...
پس پرده ٔ من چهارند خرد
چو باید ترا بنده بیاد شمرد
از ایشان جریره است مهتر بسال
که از خوبرویان ندارد همال
اگر رای باشد ترا بنده ایست
بپیش تو اندر پرستنده ایست
سیاوش بدو گفت دارم سپاس
مرا همچو فرزند خود می شناس
ز خوبان جریره مرا درخورست
که پیوند از خان تو بهترست ...


پس از چندی، برای تحکیم موقعیت سیاوش، فرنگیس دختر افراسیاب را برایش خواستگاری کرد. پیران چون سرانجام شوم سیاوش را شنید، سرآسیمه به درگاه افراسیاب شتافت و فرنگیس، همسر سیاوش، را از چنگ نگهبانان رهانید و او را که باردار بود، به ختن برد. پس از تولد کیخسرو، به دستور افراسیاب که نگران جانشینی آیندة نوادة خود بود، کودک را به میان چوپانان فرستاد، اما در ده سالگی او را به نزد خویش بازآورد و به تربیتش همّت گماشت.

به هنگام دستگیری بیژن نیز، پیران وساطت کرد و افراسیاب را از کشتن او منصرف ساخت. بیژن در چاهی افکنده شد و به یاری رستم از آنجا گریخت. پیران با سپاه به تعقیب آنان پرداخت و پس از تلاش پیاپی برای مصالحه ناچار درگیر جنگ شد. پیران که با گودرز هم نبرد شده بود، در حین پیکار از اسب فرو افتاد و دست راستش شکست و به کوه گریخت. گودرز به او پیشنهاد کرد تا زنهار بخواهد و او را به نزد کیخسرو ببرد، اما پیران نپذیرفت و با خنجر به گودرز حمله برد ولی به دست گودرز کشته شد و گودرز خون او را نوشید. کیخسرو با شنیدن خبر مرگ پیران، سوگواریِ فراوان کرد و فرمان داد تا پیکر او را به مشک و کافور و عنبر بشویند و به دیبای پاک بپوشانند و در دخمه‌ای شکوهمند به خاک بسپارند. فردوسی اندوه کیخسرو را چنین به تصویر می‌کشد؛

وزان پس بر آن کشتگان بنگرید
چو روی سپهدار توران بدید
فروریخت آب از دو دیده بدرد
که کردار نیکش همی یاد کرد
بپیران دل شاه زانسان بسوخت
که گفتی یکی آتشی برفروخت
یکی داستان زد پس از مرگ اوی
بخون دو دیده بیالوده روی
که بخت بدست اژدهای دژم
بدام آورد شیر شرزه بدم ...
کشیدی همه ساله تیمار من
میان بسته بودی بهر کار من
ز خون سیاوش پر از درد بود
بدان کار کس زو نیازرد بود
چنان مهربان بود و دژخیم گشت
وزو شهر ایران پر از بیم گشت
مر او را ببرد اهرمن دل ز جای
دگرگونه پیش اندرآورد رای
از افراسیابش نه برگشت سر
کنون شهریارش چنین دادبر
مکافات او ما جز این خواستیم
همی تخت و دیهیمش آراستیم
از اندیشه ٔ ما سخن درگذشت
فلک بر سرش بر دگرگونه گشت ...
بفرمود پس مشک و کافور ناب
عبیر اندرآمیختن با گلاب
تنش را بیالود ازان سر بسر
بکافور و مشکش بیاکنده سر
بدیبای رومی تن پاک اوی
بپوشید و آن کوه شد خاک اوی
یکی دخمه فرمود خسرو بمهر
برآورده سر تا بگردان سپهر
نهاده درو تختهای سران
چنان چون بود درخور مهتران
نهادند مر پهلوان را بگاه
کمر برمیان و بسر بر کلاه ...


«شاد و خُرَّم و پیروز باشید»











« ترس، بدترین آزار است »
در بهمن نامه، داستاني مي آيد به نام "داستان سه فرزانه" كه دربرگيرنده يكي از بنيادي ترين انديشه هاي فرهنگ ايران‌ است . اين داستان مي‌نمايد كه فرهنگ ايران، بزرگترين نياز انسان و اجتماع را "آزادي از ترس" مي‌دانسته است. در اين داستان، سه فرزانه درباره اين مي‌انديشند كه بدترين چيز براي انسان و اجتماع چيست؟
يكي از اين فرزانگان مي‌گويد كه بدترين چيز، درد است؛
همه دردمندي شود خيره گوي 
بود بيگمانيش، مرگ آرزوي
فرزانه دوم مي‌گويد كه بدترين چيز، تنگي است:
دگر گفت ما اين نخواهيم بد
 به جايي كه مردم به تنگي رسد
هر آنگه كه مردم شود گرسنه 
 سر خويش نشناسد از پاشنه
بالاخره فرزانه سوم مي‌گويد كه بدترين چيزها "بيم و ترس" است.
ندانم بــد از بيم بــا هول‌تر
كه بيم آورد زندگي را به سر
بجوشد همي زهره از ترس و بيم
 دل ارچه دليرست، گردد دو نيم
به سيم آيدت نان و دارو پديــد 
به سيم ، ايمني كي تواني خريد
اينست كه اين سه فرزانه به بحث و گفت وگو و استدلال نمي‌پردازند، بلكه قرار مي‌شود كه اين سه ادعا را با هم بيازمايند. اين سه فرزانه، سه گوسفند مي‌گيرند، و اين سه ادعا را با هم مي آزمايند؛
چو ناسازگار آمد اين چند رأي .... درست آمد از آزمودن به جاي
گوسفندي مي‌آورند و پاي او را مي‌شكنند، ولي در پيشش سبزي و آب مي‌گذارند.
گوسفند ديگري را به زندان مي‌اندازند، و هيچ غذايي نيز به او نمي‌دهند، و بالاخره پيشاپيش گوسفند سومي ، گرگ سترگي مي‌بندند، كه نمي‌تواند به گوسفند دسترسي پيدا كند، ولي بام و شام، گوسفند، چهره وحشتناك اين گرگ را در برابر خود مي‌بيند، البته سبزي و آب هم جلو او مي‌نهند. پس از يك هفته ، به سراغ اين سه گوسفند مي‌روند، مي‌بينند كه گوسفند اول و دوم هنوز زنده‌اند، و گوسفند سوم، از ديدن هميشگي قيافه ترسناك گرگ، با وجود داشتن خوراك و آب، جان داده است 

کرمانشاه«کرماشان»- کرند«کرن»- ریجاب«ریژاو»- «شالان»

کرمانشاه«کرماشان»- گیلان غرب«گیلانی روژاوا»- سَد زاگروس«بەنداوی زاگروس»
کرمانشاه«کرماشان»- سَرپُل ِ زَهاب«سه‌رپیلی زه‌هاو»
پیران- آبشار«ریژاو» پیران ...!
Bizhan Sodagary داش خسرو عزیز و همین طور حضرت اخوی گرامی! این گونه که شما در کشیدن تمام دشت و دمن به درون دوربین تان پا سفت کرده اید، شک ندارم که این کار دائره المعارفی خواهد شد برای آنان که قصد هر تحقیقی دیگر را داشته باشند. مرحبا!

Faramarz-Kay Babaei بیژن جان! سپاس از مهر بیکران تو ... بنده همواره شاگرد معرفت تو هستم. بیژن جان، این تلاشی ناچیز در راه خودشناسی طبیعی و فرهنگی ست. بزرگی کار روانشاد دکتر ایرج افشار را زمانی متوجه می شویم که با داشتن دانش فراوان و همراه با تیزبینی همه ی شهرها و روستاهای ایران را گشت و مورد بررسی قرار داد و حاصل تحقیقاتش را به نسل آینده هدیه کرد.


کرمانشاه«کرماشان»- سَرپُل ِزَهاب«سه‌رپیلی زه‌هاو»- دامنه‌ی کوه «شاه‌نشین

































هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر