۱۳۹۴ شهریور ۳, سه‌شنبه

بیوَنیج«بی‌وه‌ نیژ»- سراب «باوه مه‌قسوی

له  ئشعار  شاعر  ئه زیز و  بزرگوار  ولاتمان  کا  وسیخان قاسمی  له  گهواره  گوران   له  وه سف  سراوه  باوه  مه قسوی  دالاهو

ورا ویاری
سیر کردم راهان وراویاری
وناز مگیلام ودیده نمین
پی صفاو سیران فردوس برین
فردوس یکیکه له روی سرزمین
کویه دالهو جای صاحب نگین
طی کردم راهان دیشت بیوه نیژ
دیکیه وآوایی اوخاک زرخیز
تارام کفت اوبان یه کلاوانی
کلاوه کاول جور بیاوانی
پخش بی پشیو پراکنده بی
بلام نیشانه نظمش منده بی
پرسام کلاوه زیبای زرنیشان
اوسا آوادان ایسه پریشان
چنیای چن ساله دنیات ویردن
کام ظالم توش ویرانه کردن
اسکندر .چنگیزیا تیمورلنگ
تاتاریام مغول دل خارای چوین سنگ
جواودا کلاوه وشینوزاری
جورده داران دردش بی کاری
وات ای راویار مجرویم چول گرد
نه دل بر بکیش هناسان سرد
قورچی واچی بیم جای صفاوسیران
جاگه زندگی و میلکان خیلان
نه ایوار تاصونه صوتا ایوار
جاری بی حیات نی حوش وحصار
روژان شوخی شنگ شیرین عذاران
شوان گرپه دل نازک نازاران
باره بار پس نوای نظم حی
زنگانی جاری دوران مویا طی


وخوشی وشادی بی خم بی خیال
سیر کوه وکژ بی خوصه وملال
مردان نیکنام بی ریا و پاکباز
گوش مدان ودنگ نغمه سوز ساز
پاکدین وپاک تاوودعا ویاز
بی خور نه مکر چرخ چپی واز
مکار منکر چپ بازی گردون
ویطوره بختم کردش واژگون
روژی نه روژان یک چنگیز طوری
ضحاک ظالم پر زور وجوری


بی گناو خطا بی جرم وتخصیر
وبی انصافی یانه م کرد خاپیور
لشکری آورد نه هواو زمین
ناشت نه ملکم دا زاری وشور وشین
بالگرد نه هوا توپ وخمپاره
پیره دروینم کردش صدپاره
نارنجک دسی و توپ صد شش
خاپورکرد قلای حصاران وحوش


زاری وشورشین وستش نه باخچه م
پرپرکرد گلان هیمای نشکفته م
چن نوجوانان تازه رسیده
کیوانوی کم پای سرد وگرم دیده
چن کودک پاک شیر خام ورده
غلطان خوین کرد نی سرای سرده
خیلان ناشت نه بهر زایله وزاری
واویلای بی شو زامان کاری
ملکم خاپویرکرد بیم وویرانه
جای مار وجای مور بایه قوش لانه


داد بکم وکی شین بکم تاچن
تاکی بوینم پن وبان پن
آخر هی ظالم چیش بی گنای من
وقساوت قلب رمنای یانه من
خیلم سپای کفر مر یزید من بیم؟
حقیقت کردار ظالم کیش نیم من
میلکانم نابود خیلم در ودر
کردی خراوه ملکم سرانسر
ایسه من بیمه کلاوه کاول
بیمه وداول دیار منزلگای چول
بلی هام فردان داخ دوید نه دل
قورچی واچی بی ای سراو منزل
خیلان آواره ولات دویر کفتن
بی هاناو همی در ودر کفتن
نمند آوایی فنا بی خوین بار
قورچی واچی بیم جای ایل وتبار
چن پاییل خاص چن چن ژنان پاک
بی جرم بی تاوان غلطان بین وخاک
ایسه وسیخان ودله پر درد
پی قورچی واچی کیشی آه سرد
تقدیم کاکی علی بزرگوار وتمام مردم عزیز قورچی واچی وخیلل عزیزی که
ماوا ومسکنیان سراو باوه مقصویر و دیشت بیوه نیژ ودالهوه. وداووسپارمت کاکی گیان









- بیوَنیج«بی‌وه‌ نیژ»- سراب «باوه مه‌قسوی»





























کرمانشاه«کرماشان»- کرند غرب«کرن، کارن، کارنیا»- بیوَنیج«بی‌وه‌ نیژ»- سراب «باوه مه‌قسوی»
کرمانشاه«کرماشان»- کرند غرب«کرن، کارن، کارنیا»- بیوَنیج«بی‌وه‌ نیژ»- سراب «باوه مه‌قسوی»
کرمانشاه«کرماشان»- کرند غرب«کرن، کارن، کارنیا»-
بیوَنیج«بی‌وه‌ نیژ»- سراب «باوه مه‌قسوی



کرمانشاه«کرماشان»- کرند غرب«کرن، کارن، کارنیا»- بیوَنیج«بی‌وه‌ نیژ»- سراب «باوه مه‌قسوی»











کرمانشاه«کرماشان»- کرند غرب«کرن، کارن، کارنیا»- بیوَنیج«بی‌وه‌ نیژ»- سراب «باوه مه‌قسوی








کرمانشاه«کرماشان»- کرند«کرن»- بیوَنیج«بی‌وه‌نیژ»- «سه‌راو باوه مه‌قسوی»
***
نیما یوشیج:

«از پس پنجاهی و اندی ز عُمر،
نعره برمی‌آیدم از هر رگی:
کاش بودم، باز دور از هر کسی
چادری و گوسفندی و سگی.»

۱۳۹۴ شهریور ۲, دوشنبه

ترخینه یا دوینه.(یادباد آن روزگاران یاد باد)نوشته کا وسیخان قاسمی

ترخینه یا دوینه.(یادباد آن روزگاران یاد باد)
یکی از خوراکیهای سنتی ومحلی منطقه گوران وبیوه نیژ وسایر نقاط غرب ایران بوده وهست این خوراکی خوشمزه به مرحم سینه معروف وبهترین درمان برای سینه پهلووسرماخوردگیهای مزمن است علاوه برمصرف درمانگری در زمانهای نه چندان دور قوت دوم مردم منطقه بود یعنی پس از نان بیشترین مصرف خوراکی داشت که چند گونه خوراکی از آن تهیه ومورد مصرف قرار میگرفت.
اول ازهمه (تراو) وآن بدین صورت بود: تعدادی معین وبه اندازه خوراک خانواده در آب جوشانده وسپس آلت وزرده ژوه به آن اضافه وباروغن دان آنرا پیازداغ میکردند ونان ساجی بیات را در آن تریت وبااضافه کردن چمچه ای روغن دان خالص بر روی (تک) می گذاشتند وبا پیاز کف کوب باطعم ولذت خاصی شکم را با آن سیر میکردند.
دوم خشکه خور وآن را درجیب بچه ها ریخته وجزء خوراکیهای اجتناب ناپذیر مدرسه بود البته هنگام زمستان وکار درصحرا وهیزم آوردن واسپارباغات هم جزئی از خوارکیهای مقوی محسوب میشد البته ناگفته نماناد گاه هیزم آوردن از کوه این خوراکی که محبوب چهارپایان هم بودچهرپایان مخصوصا الاغها به جیب یا ناوره دستبرد میزدند وباپاره نمودن جیب یاناوره صاحب خود چیزی باقی نمی گذاشتند ههههههههههههه.
سوم کچله فیسن البته این مخصوص پیران بی دندان بود وترخینه را درکمی آب نیمه خیس میکردند وبدون قاشق بردهان گذاشته وآرام آرام تناول میکردند .
وامامصرف آخرکه به مهمان جواب کن معروف بود .
درزمانهای گذشته که حال وهوای منازل هنوز به تسخیر رادیو وتلویزیون وماهواره واینترنت وگوشی در نیامده بود وهمیشه نوای دلپذیر تنبور در منازل گوش جان را می نواخت ودرروستاها پس از فصل میوه های پاییزی دیگر میوه ای در کار نبود ووقتی مهمانی سرمیرسید وشبهای دراززمستان با آن برفهای یک ودو متری که کوه ودشت وکوی وبرزن را بند می آورد ومعمولا همسایه وفامیل بطور بی ریایی ویکرنگی دور هم جمع میگردیند واین شبهای پرازسوز سرمارا باحضورهم ودرکنارهم با گفتن حکایات کهن وداستانها وسرگذشتهای شیرین سپری میکردند سرشب بانوی میزبان چندین کاسه ترخینه را درآب می خیساند وواگر میزبان متمول بود کمی قند یا خاکه قند به آن اضافه کرده وآخرهای شب وپیش از خاتمه شب نشینی بحضور میهمانان می آورد ومیهمان ومیزبان باولع ولذت تمام از آن میخوردند البته مردمان ظریف ونکته گو ونکته سنج با شوخی این شبچره آخرشب را میهمان جواب کن نام نهاده بودند یعنی پس از تناول ترخینه فیسیای منزل میزبان را ترک وهرکسی راهی منزل خود میگردید هههههههههههه

۱۳۹۴ مرداد ۳۱, شنبه

«تویشامی، دوول دالان، چه‌مه‌ن» قُله‌ی ارجمند ِ«دیوانگه»

کرمانشاه«کرماشان»- کرند غرب«کرن، کارن، کارنیا»- بیوَنیج«بیوه‌ نیژ» < - - - > توتشامی«تویشامی، دوول دالان، چه‌مه‌ن»
«مەر خاموش»

کرمانشاه«کرماشان»- کرند غرب«کرن، کارن، کارنیا»- بیوَنیج«بیوه‌ نیژ» < - - - > توتشامی«تویشامی، دوول دالان، چه‌مه‌ن»





کرمانشاه«کرماشان»- کرند غرب«کرن، کارن، کارنیا»- بیوَنیج«بیوه‌ نیژ» < - - - > توتشامی«تویشامی، دوول دالان، چه‌مه‌ن»
قُله‌ی ارجمند ِ«دیوانگه»









در جهانبینی اصیل ایران، هُدهُد، پیکریابی گوهرخُداجوئی و خودجوئی درهر جانی است. در این جهانبینی، خُدا جوینده است.

در جهانبینی اصیل ایران، هُدهُد، پیکریابی گوهرخُداجوئی و خودجوئی درهر جانی است. در این جهانبینی، خُدا جوینده است.
گویند که پرنده‌ی هُدهُد شامه‌ی تیزی برای یافتن آب های زیرزمینی دارد، و آب، در جهانبینی اصیل ایران، یکی از پیکریابی‌های خُداست. هر جانی، ماهی شناور در دریای خُداست. هرجانی، پیمانه‌ی مَی و شیره و گوهر خُداست. خُدا، ساقی جان‌هاست.
در «منطق الطیر» عطار و در داستان سیمُرغ؛ پرنده‌ی هُدهُد راهنمای مُرغان«جان‌ها» برای یافتن سیمُرغ«جم=جانان» می‌شود. در این داستان، هُدهُد پیر خردمند و دانائی است که پیر طریقت می‌شود ...

«شاد و خُرَّم و پیروز باشید»









کُردستان«کوردستان»- سنندج«سنه»

کُردستان«کوردستان»- کامیاران- پالَنگان«پاله‌نگان»





کُردستان«کوردستان»- سنندج«سنه»
***
دیدگاهی آزاد و ناتمام برای ریشه‌یابی مفهومی نامواژه‌ی سنندج«سنه»:

نامواژه‌ی «سنندج»، همان نامواژه‌ی «سنه دژ» است که از دو بُن‌واژه‌ی «سَن=سنه» و «دج=دژ» ساخته شده است. واژه‌ی«سَن=سنه» همان واژه‌ی «سَئنا» در زبان اوستائی است و به معنای؛ «سه نَی» و «سه گوهر» و «سه کان» و «سه چشمه» و «سه آک» و «سه اصل آفریننده» و «سه پَنتا» و «سی‌بل» و «سه‌ول» و «ئیریانه» و «یَری‌یانه» و «ئیران» و «سیمرغ» و ... می‌باشد. همه‌ی این واژه‌ها بازتاب دهنده‌ی «سه تا یکتائی» در جهانبینی مُغان است. در این جهانبینی، خُدا، «اصل پنهان» یا «بهمن» یا «هوومَن» یا «مینوی‌مینو» یا «جانِ جان» یا «دونادون» است که دو اصل و دو ایزدفروز متضاد و همیوت را از خود می‌آفریند و این دو اصل متضاد و همیوت در پیوند با هم آفریننده‌ی هر جنبشی در هستی می‌باشند. در این جهانبینی، خدا، در همه حال «اصل میان» یا «اصل پیوند دهنده» یا «اصل عشق» در هر دوئی است.
بُن واژه‌ی «دژ=دج» به معنای دژ و قلعه است.
بنابراین نامواژه‌ی «سنندج»، به معنای؛
خانه و آشیانه و دژ و قلعه‌ی سیمرغ می‌باشد.


«شاد و خُرَّم و پیروز باشید
»




نظری بنویسید…


کُردستان«کوردستان»- سنندج«سنه»
***
دیدگاهی آزاد و ناتمام برای ریشه‌یابی مفهومی نامواژه‌ی سنندج«سنه»:

نامواژه‌ی «سنندج»، همان نامواژه‌ی «سنه دژ» است که از دو بُن‌واژه‌ی «سَن=سنه» و «دج=دژ» ساخته شده است. واژه‌ی«سَن=سنه» همان واژه‌ی «سَئنا=سه نَی» در زبان اوستائی است. "نی" و "نای" در تصویراندیشی فرهنگ ایران، نماد و اصل خودزائی و خودآفرینی می‌باشد. "سَن=سَئَنا"، به معنای؛ «سه نَی» و «سه گوهر» و «سه کان» و «سه چشمه» و «سه آک» و «سه اصل آفریننده» و «سه پَنتا» و «سی‌بل» و «سه‌ول» و «ئیریانه» و «یَری‌یانه» و «ئیران» و «سیمرغ» و ... می‌باشد. همه‌ی این واژه‌ها بازتاب دهنده‌ی «سه تا یکتائی» در جهانبینی مُغان و نیز در آئین یارسان، به عنوان تُخم و سرچشمه‌ی تکوین و تغییر و تحول و تکامل در جان و جهان است.
مولوی بلخی:
مرغی ملکی زانسوی گردون بپرد
 آن سوی که سوی نیست بیچون بپرد
آن مرغ که از بیضه‌ی سیمرغ بزاد
 جز جانب سیمرغ بگو چون بپرد


در این جهانبینی، خُدا، «اصل پنهان» یا «بهمن» یا «هوومَن» یا «مینوی‌مینو» یا «جانِ جان» یا «دونادون» ... است که دو اصل و دو ایزدفروز متضاد و همیوت را از خود می‌آفریند و این دو اصل متضاد و همیوت در پیوند با هم آفریننده‌ی هر جنبشی در هستی می‌باشند. در این جهانبینی، خدا، در همه حال «اصل پنهان» و «اصل میان» و «اصل پیوند دهنده» و «اصل عشق» در هر دوئی است. به فرموده‌ی مولوی بلخی:

مثال عشق ، پيدايي و پنهاني
نديدم همچو تو پيدا نهاني

بُن واژه‌ی «دژ=دج» به معنای دژ و قلعه است.
بنابراین نامواژه‌ی «سنندج»، به معنای؛ " خانه و آشیانه و دژ و قلعه‌ی سیمرغ " می‌باشد.

«شاد و خُرَّم و پیروز باشید»

ریجاب«ریژاو»- کوهستان دالاهو«دالەهوو»- بنائی باستانی مشهور به قلعه‌ی یزدگرد«قه‌لای یه‌زنه گرد

کرمانشاه«کرماشان»- کرند«کرن»- ریجاب«ریژاو»- «شالان»
کرمانشاه«کرماشان»- کرند«کرن»- ریجاب«ریژاو»- «شالان»
«ریژاو»- «بان‌زه‌رده»







Faramarz-Kay Babaei



کرمانشاه«کرماشان»- سَرپُل ِزَهاب«سه‌رپیلی زه‌هاو»
ریجاب«ریژاو»- کوهستان دالاهو«دالەهوو»- بنائی باستانی مشهور به قلعه‌ی یزدگرد«قه‌لای یه‌زنه گرد»
***
دیدگاهی آزاد و ناتمام در باره‌ی «قلعه‌ی یزدگرد»:

سرزمین ما سرزمینی با جهانبینی و فرهنگ و تاریخی مخدوش و زخمی و تحریف و فراموش شده است ... چرا که، به سبب شرایط جغرافیائی خود همواره مورد یورش و تجاوز نیروهای بیگانه بوده‌ است، و مردم ما نیز بناچار بقای زندگی خود را، از یک سو، در پذیرش و سازگاری با فرهنگ نیروی متجاوز، و از سوئی دیگر، در پنهان کردن بخشی از باور و فرهنگ و آئین خود از آنان می دیده‌ است.

"دهانت را می‌بویند
مبادا که گفته باشی دوستت می‌دارم
دل‌ات را می‌بویند
روزگار غریبی‌ست نازنین
و عشق را
کنار تیرک راه‌بند
تازیانه می زنند .
عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد
در این بن‌بست کج و پیچ سرما
آتش را به سوختْ بارِ سرود و شعر
فروزان می‌دارند
به اندیشیدن خطر مکن
روزگار غریبی‌ست نازنین
آن که بر در می کوبد شباهنگام
به کشتن چراغ آمده است .
نور را در پستوی خانه نهان باید کرد
آنک قصابان‌اند بر گذرگاه ها مستقر
با کنده وساتوری خون آلود
روزگار غریبی‌ست، نازنین
و تبسم را بر لب‌ها جراحی می کنند
و ترانه‌ها را بر دهان .
شوق را در پستوی خانه نهان بایدکرد
کباب قناری
بر اتش سوسن و یاس
روزگار غریب‌ست، نازنین
ابلیس پیروزْ مست
سور عزای ما را بر سفره نشسته است
خدا را در پستوی خانه نهان باید کرد"
«احمد شاملو»


... و چنین رفتاری، در دراز مدت، فراموشی هویت فرهنگی و تاریخی را به همراه داشته، و بدین ترتیب تاریخ ما نیز بر اساس آن روایت مخدوش ساختە و نوشته می شده است. بنده بر این باورم که «قلعه‌ی یزدگرد» و «شهربانو» و «باوه‌یاگار» و «آشیاوای» و ... و بسیاری دیگر نیز چنین داستانی را دارند و نشانه های فراوانی موجود است تا بە آن گواهی دهیم که ارجمندی چنین مکانی به هزاران سال می رسد و جهانبینی‌اش بسیار کُهن تر از آنی است که در شکل آئینی یارسان روایت می شود، و یارسان، در واقع یکی از وارثان آن جهانبینی بسیار کُهن می باشد.
وجود دیواری از سنگ و ساروج در سراسر کوه شاه‌نشین و بقایای بناهائی با عمر دراز و سروهائی با عُمری بیش از هزار سال در دل کوهستان داله‌هوو ... همه‌گی نشانه‌هائی هستند تا گواهی دهند که ارجمندی چنین جایگاهی بسیار دیرپای تر از آنیست که ما تا کنون تصور کرده ایم. بنابراین شاید ما نیازمند به بازنگری در همه‌ی آن اطلاعات بدیهی فرض شده‌ی این مکان ارجمند هستیم، و نیز، بایستی نامواژه ها را بازخوانی کرد.
«یَسنا» یا «یَزنه»: نام جزء مهم اوستاست و این کلمه به معنی ستایش و حمد و جشن می آید و آن شامل هفتاد و دو فصل است . در اوستایی یسنه [ همریشه ٔ «یشت » ] به معنی پرستش و ستایش و نماز و جشن است . یسنا بخشی است از اجزای پنجگانه ٔ اوستا و مخصوصاً هنگام مراسم مذهبی سروده می شود و آن شامل 72 فصل است و هر فصل آن را یک هائیتی (امروز«ها» و «هات ») گویند و به مناسبت 72 های یسناست که «کُشتی» یا «کُستی»، یعنی میان‌بندی که زرتشتیان سه بار به دور کمر می پیچیند و از 72 نخ پشم سفید بافته می شود. مُغان، به همین ترتیب، کمربندی به نام «زُنار» که البته «سی و سه» یا «سه» رشته بافته شده بود، به کمر می بستند.
شاید بی دلیل نباشد که مردم محلی نامواژه‌ی «یزدگرد» را «یەزنە گرد» تلفظ می کنند.
«یَزش»: نیایش و پیوند با ایزد
«یَزیدی»: یَزش‌گر، نیایش‌گر، آنکه تلاش می‌کند تا با دانه و بُن و کان ِ وجود خویش پیوند یابد.
«یَزد»: ایزد و خدا. با ایزد و یزدان همریشه است و معنی آن پاک و مقدس و درخور تحسین و آفریننده ٔ خوبیهاست و نام شهر یزد از آن است .
«گرد»: خاک و میدان و جایگاه،محل گردهمائی
بنابراین به باور بنده شاید نامواژه ی «یزدگرد» هرگز انگشت اشاره‌ای اختصاصی به سوی یزدگرد پادشاه ساسانی نبوده و آن به معنای؛ «میدان و جایگاهی برای نیایش ایزد» یا همان «نیایشگاه» است.
«آش»: همان «آس» و «اَش» و «اَشَه» است و بیشتر از آنکه معنای «خوراک پخته شده» باشد، معنای «آتش» و «آتشگاه» را دارد.
«آشیاوای»: بیش و پیش از آنکه عجولانه به این نتیجه برسیم که آن معنای «آسیاب بادی» می دهد، بنده بر این باورم که آن معنای «آتشگاه ایزد» را داراست.

«شاد و خُرَّم و پیروز باشید»
کرمانشاه«کرماشان»- سَرپُل ِزَهاب«سه‌رپیلی زه‌هاو»
چهره‌ی کوهستان دالاهو از سمت سَرپُل ِزَهاب ...
چیره‌ی کویسانی داله‌هوو له سه‌مت سه‌رپیلی زه‌هاو ...
***
داله‌هوو= دال + هوو
معنی: آفریینده و زاینده‌ی دانه و گوهر و چشمه‌ی زندگی

جاده‌ی «ته‌نگ گوول»- قله‌ی بهلول«بالوویل»










کرمانشاه«کرماشان»- کرند«کرن»- ریجاب«ریژاو»- کوهستان دالاهو«داله‌هوو»- «باوه یاگار»
منزلگاه «داوو»



کرمانشاه«کرماشان»- کرند«کرن»- ریجاب«ریژاو»- کوهستان دالاهو«داله‌هوو»- «باوه یاگار»
«هانی‌تا»
منزلگاه «شاه ئیورائیم»


دالاهو«داله‌هوو»- «باوه یاگار»


کرمانشاه«کرماشان»- کرند«کرن» < - - - > گهواره گوران«گاواره گوران»
جاده‌ی «ته‌نگ گوول»- قله‌ی بهلول«بالوویل»
جاده‌ی «ته‌نگ گوول»- قله‌ی بهلول«بالوویل»

 دالاهو«داله‌هوو»- «باوه یاگار»- چشمه‌ی «قه‌سلان»


- کوهستان دالاهو«داله‌هوو»- «باوه یاگار»- چشمه‌ی «قه‌سلان»


کرمانشاه«کرماشان»- کرند«کرن»- ریجاب«ریژاو»- کوهستان دالاهو«داله‌هوو»- «باوه یاگار»- رو به چشمه‌ی «قه‌سلان»






















کرمانشاە «کرماشان» - کوهستان دالاهو «کویسانی دالەهوو» - غار بهلول «مەر بالوویل»
***
ئەو کوی سەرئەندیل
بارگای شام وستن ئەو کوی سەرئەندیل
غولامان مەنیشن وە مات و مەلویل
بالوویل سولتانا سولتانا بالوویل
- - - -

دیدگاهی آزاد و ناتمام در باره‌ی فلسفه‌ی ارجمندی "غار=مَر" در جهانبینی اصیل ایران«مُغان» و آئین "یارسان":

تاریکی و روشنائی در همه‌ی جهانبینی‌ها و ادیان و فلسفه‌ها دارای جایگاهی ویژه است و از تصاویر بنیادی آنان می‌باشد که سرچشمه‌ی مفاهیم انتزاعی گسترده‌ای می‌شود. چگونگی رویکرد هر کدام از این جهانبینی‌ها و ادیان و فلسفه‌ها به این دو سراندیشه، در حقیقت، بازتاب دهنده‌ی تصویر بنیادی آنها از خُدا و گیتی و انسان است. در جهانبینی "مغان" و آئین "یارسان"، تاریکی و روشنائی بُریده از هم نیست، بلکه روشنائی از تاریکی زائیده می‌شود. چنین تصویری از تاریکی و روشنائی، مفاهیم؛ "شک و یقین"، "کُفر و ایمان" و ... را به شکلی بنیادی دگرگون می‌کند. با چنین تصویری، تاریکنای شک، پیش نیاز پُرسش و جستجو است، تا روشنای جواب و یقین از دل آن زائیده شود. نفوذ این تصویر در عرفان ما چنان است که عارفان بزرگ، تاریکنای کفر را سر چشمه‌ی ایمان می‌دانند.
"مَر"، یکی از پیکریابی‌ها و نام‌های خدا در جهانبینی اصیل ایران«مُغان» و آئین "یارسان" است. واژه‌ی "مَردُم" از دو بُن واژه‌ی "مَر" و "دُم" ساخته شده است. بُن واژه‌ی "مَر"، یکی از نام‌های خُدا، و بُن واژه‌ی "دُم" همان "تُخم=تَم=توم" است. بنابراین واژه‌ی "مردم" به معنای تخم و گوهر خداست.
رد پای چنین نامی از خُدا در بسیاری از نام‌های مقدس و کُهن دیده می‌شود. دیر مرتوما، دیر مرجرجیس ، مرجرجس ، مرحنا، مرعبدا، مرماجرجس ، مرماری ، مرماعوث ، مریونان ...
"مَردوک"، یکی از نام‌ها و پیکریابی‌های خُدا در سرزمین ایران و بابل است. "مَردوک"، از دو بُن واژه‌ی "مَر" به معنای خُدا، و "دوک" یا "دوخ"، به معنای "نَی" است. در گذشته "دوک نخ ریسی" را از "نَی" می‌ساختند. همچنان که در اشعار و اندیشه‌های مولوی می‌بینیم، "نَی"، اصل خودزائی و خودآفرینی خُدا در گیتی و جان‌هاست.
نام شهر "مَریوان" نیز از دو بُن واژه‌ی "مَری" و "وان" ساخته شده است. "مَر" یکی از نام‌ها و پیکریابی‌های خُدا، و "وان"، به معنای "خانه" و "آشیانه" است. بنابراین شاید بتوان نام "مَریوان" را "خانه و آشیانه‌ی خُدا" معنا کرد.
همچنانکه در روایت پردیوری از جشن خاونکار می‌بینیم، وجود سه روز تاریکی در غار "مَرنو" پیش نیاز آفرینش جشن خاونکار و آفرینش دنیائی نو و تازه است.
"رستم" پهلوان اسطوره‌ای شاهنامه برای دست یافتن به معجونی، که چشم‌های کیکاووس و سپاهیان او را که از زیاده‌خواهی کور و نابینا شده‌اند، به داخل "غار=مَر" تاریک می‌رود و دیو سفید را شکار می‌کند و خون جگرش را بر چشمان نابینای کیکاووس و سپاهیانش می‌چکاند تا چشمان نابینای آن‌ها را بینا و روشن کند. نام "رستم" همان "رَئوَتَخمَه" و "تَهمَتن" است که به معنای "تخم روینده" می‌باشد. "تُخم" که همان "تَم" و "توم" باشد به معنای تاریکی نیز است.
"کاوه"، قهرمان اسطوره‌ای شاهنامه، همچنانکه از نام آن روشن است، به معنای "ایزد غار" می‌باشد. "کاوه"، ایزد قداست جان است که در برابر "ضحاک=اژی دَهاک=اصل آزار جان" به پا می‌خیزد و او را در غار تاریک به بند می‌کشد، تا به خواب رود و دنیائی از او آسوده شود. در ژرفای تاریک هر انسانی، کاوه‌ای هست که "زندگی=ژی" را می‌افزاید و نگهبانی می‌کند، و همزاد با آن "ضحاکی" هست که به عنوان "نیروی ضد زندگی=اژی" عمل می‌کند و توسط کاوه به بند کشیده شده است.
خُدا، که همان "بهمن" و "هوومن" و "هوومنا" و "مینوی‌مینو" و "جام جم" و "دونادون" ... باشد، تخم تاریک پنهان گیتی و جان‌ها و ذره هاست. چنین تخم پنهانی در جان‌هاست که در خودجوئی مرغ چهارپر و شهباز و فروهر می‌شود و به پرواز در می‌آید.
در تصویر افلاطون از غار، روشنائی از بیرون غار بر انسان به بند کشیده در غار تابیده می‌شود. نفوذ چنین تصویری از پدیده‌ی روشنائی در غرب سبب بعضی از کج فهمی‌ها نسبت به فرهنگ و روشنگری و علم و طبیعت ... شده است.
خلاصه آنکه، "غار=مَر"، در جهانبینی اصیل ایران«مُغان» و آئین یارسان، جایگاه زایش و آفرینش ِ دنیای نو و تازه است. چنین تصویری، سپس، تا اندازه‌ای، در ادیان سامی راه می‌یابد و همچنان که می‌بینیم، پیامبران این ادیان، برای ارتباط با الله و یَهوه، و آوردن آموزه‌ی جدید، به "غار=مَر" می‌رفتند ...
«شاد و خرم و پیروز باشید»





دیدگاهی آزاد و ناتمام در باره‌ی پیرشالیار هورامی و پیوند آن با جهانبینی مُغان و آئین یارسان:
پیرشالیار:نوشته توسط  جناب  بابایی  عزیز و بزرگوار  





Faramarz-Kay Babaei


کُردُستان«کوردستان»- سَروآباد«سه‌وڵاوا»- روستای هَورامان تخت«ئاوایی هه‌ورامان ته‌خت»
بارگاه ارجمند «پیرشالیار»
***
دیدگاهی آزاد و ناتمام در باره‌ی پیرشالیار هورامی و پیوند آن با جهانبینی مُغان و آئین یارسان:
پیرشالیار:
من وەی دەردەوە، من وەی دەردەوە
تا کەی بنالم من وەی دەردەوە
زوان وە لالە و چەم وە پەردەوە
دانەی زەرد تا کەی ها وە گەردەوە
یعنی:

من با این همه درد و رنج تا کی بنالم و لابه کنم، و چشم‌م را به نهانخانه‌ی اسرار بدوزم، این دانه‌ی زرد(دانه‌ی خُدائی در درون هر جانی) تا کی آغشته به تیرگی‌ها باشد.
- - -
در باور مردم هورامان پیرشالیار از پاکان و دیده‌داران روزگار خود بوده است. آنان در پیوند با روایت شفا یافتن "بهارنارخاتون"، دختر شاه بخارا، و ازدواج او با پیر شالیار، سه روز از سال را با عنوان عروسی پیرشالیار(زه‌ماوه‌ندی پیرشالیار) جشن می‌گیرند.
استاد رشید یاسمی و ماموستا مردوخ کردستانی او را از بزرگان مُغان زرتشتی می‌دانند که در قرن پنجم هجری همزمان با شاه خوشین لرستانی می زیسته است.
... و اما دیدگاه بنده در باره‌ی پیرشالیار هورامی؛
جهانبینی مُغان، "سه‌تا‌یکتائی" ست و بُن آفرینش هستی "سه‌پنتا" یا "سه‌پنجی" یا "سه‌گانه" یا "سه‌خانه" یا "یَری‌تَن" یا «سه‌بلی" یا "سه‌ولی" یا "سه‌آکی" یا "سیمرغی" ... است، و این دانه‌ی "سه‌تایکتائی"، اصل و کان همیشه سبزشونده هستی است، و درخت گیتی و زمان با سی شاخه از آن می‌روید. در این جهانبینی، آفرینش یک جشن کیهانی (زه‌ما، سَما) است. آفرینش، در حقیقت، پیوند و عروسی دو ایزد نیروی همیوت یا متضاد با پا در میانی ایزد نیروی "عشق" است. «شال=زُنار»، همان اصل میان و اصل عشق است که دو اصل دیگر را از خود می‌زایاند، و در همان حال در نقش یک اصل پیوند دهنده و دست‌گیرنده باقی می‌ماند. جشن یا زه‌ماوه‌ند پیرشالیار با بهارنارخاتون در حقیقت پیکریابی و تصویری از جشن آفرینش کیهان در این جهانبینی از دانه‌ی "سه‌تایکتائی" یا "سه‌پنتائی" است. مُغان بر این باور بودند که هر جانی نیز روئیده و آفریده شده از این دانه است، زایش هر جانی نیز ادامه‌ی جشن همیشگی هستی است، و در حقیقت نقش و چهره‌ای از آن بُن "سه‌تایکتائی" می‌باشد، و هیچ جانی، هرگز بریده از چنین دانه و بُن و درختی نیست. آنان برای یادآوری چنین پیوستگی با کُلّیت هستی(جم، جانان)، میان بند یا کمربندی سی وسه رشته را به کمر می‌بستند و به آن "زُنّار" می‌گفتند. اما در دوره‌ی ساسانیان، روایتی تنگ نظرانه و رسمی، و آن نیز متاثر از جهانبینی دین مسیحت رسمی شده در امپراتوری روم، به عنوان رقیب امپراتوری ایران، به مردم القا و به نوعی تحمیل می‌شود و همین "زُنّار سی وسه رشته" به "کُستی هفتاد و دو رشته" تَحّول پیدا می‌کند و با این تَحّول و تحریف، اندکی از خاستگاه اصلی خود یا همان جهانبینی مُغان، دور می‌شود. شرایط اقلیمی و کوهستانی در مناطق کُردستان این مجال را می‌دهد تا اصالت خود را در این دوره، و نیز پس از یورش اعراب، بیشتر از بقیه‌ی نقاط ایران نگه دارد.
سی و سه رشته پیکریابی خدای یگانه ایست که به رنگین کمانی سی و سه رنگ تحول می یابد. سی و سه رنگی که در هماهنگی با هم روشنی بخش هستی می‌شوند. در جهانبینی مُغان و آئین یارسان هر پیری در واقع پیکریابی و نمودی از یک رنگ از سی و سه رنگ‌اند. پیر شالیار، یا همان پیر زُنّار بند، پیکریابی اصل میان، نیز چنین بوده است، و تنها یک شخص خاص و تاریخی نبوده است، بلکه یک مقام و نقش در آفرینش رنگین کمان سی و سه رنگ در جهانبینی مُغان بوده است و نقش و نمودی از فروزه‌ی آتشگاه مقدس آفرینش کیهانی می باشد.
پیر شالیار:
ئەو ئایرخانە، ئەو ئایرخانە
بارگەی شام وستن ئەو ئایرخانە
زەردشتش کیاست پەری فەرمانە
بەرگوزیدەش کرد نە روی زەمانە

یعنی:
بارگاە ایزد در آتشکدە فرود آمد. خداوندگار زردشت را برای فرمان خود فرستاد و در روی زمانە برگزیدەش کرد.
- - -
پیر شالیار:
ئایر وارانەن، ئایر وارانەن
یاران، یاوەران، ئایر وارانەن
ئایر دوشمنی گروی خارانەن
ئایر سەرمایەی گرد هەوارەنەن

یعنی:
آتش باران است، ای یاوران اینک آتشباران است، آتش دشمن گروه خواران و دشمنان دین است، آتش سرمایه‌ی همه ییلاق‌هاست.
«شاد و خُرّم و پیروز باشید»






کُردُستان«کوردستان»- هَورامان«هه‌ورامان»- سَروآباد«سه‌وڵاوا»- روستای بلبَر«ئاوایی بل‌به‌ر »









۱۳۹۴ مرداد ۳۰, جمعه

کرمانشاه«کرماشان»- سَرپُل ِزَهاب«سه‌رپیلی زه‌هاو»- «پیران»

کرمانشاە (کرماشان)- گهوارە گوران(گاوارەی گوران)- کوهستان دالاهو(کیوسار دالەهوو)-برَوَند(برەوەن)- بریشاە خوبیار (بەریشاە خوویار)- سراب خوبیار(سەراو خوویار)
کرمانشاه«کرماشان»- سَرپُل ِزَهاب«سه‌رپیلی زه‌هاو» < - - - > ریجاب«ریژاو»
کوه شاه‌نشین- تنگه‌ی «هونه»


















کرمانشاه«کرماشان»- سَرپُل ِزَهاب«سه‌رپیلی زه‌هاو»- «پیران»
با دورنمائی از «تنگه‌ی پیران» و کوه زَنگَلیان«زه‌نگه‌لیان» و «نواکوه» ...


کرمانشاه«کرماشان»- سَرپُل ِزَهاب«سه‌رپیلی زه‌هاو»- «پیران»

***
نامواژه‌ی «پیران»، شاید در پیوند با دل‌سپردگان جهانبینی مُغان و آئین یارسان در این منطقه باشد، اما بی‌جا نخواهد که ما به بهانه‌ی چنین نامواژه‌ای شخصیت «پیران وَیسه» را از زبان حماسه سرای بزرگ ایران یعنی فردوسی پاک‌زاد بشناسیم:

پیران ویسه، از قهرمانان شاهنامه است. او پسر ویسه و از مردم ختن بود و سپه‌سالار افراسیاب و به تعبیری فرمانروای ختن ...
چنانکه سیاوش وی را این گونه مورد خطاب قرار می‌دهد؛

تو ای گُرد پیران بسیار هوش
بدین گفته‌ها پهن بگشای گوش


نخستین بار که در شاهنامه با شخصیت پیران برخورد می کنیم، در جنگ هفت گردان است. در همین جنگ افراسیاب برای اولین بار وی را پرخرد می‌خواند و برای نبرد با ایرانیان ترغیب می‌کند؛
به پیران ویسه چنین گفت شاه
که ای پر خرد مهتران کی‌خواه
ز شیران توران خُنیده تویی
جهان‌جوی و هم رزم‌دیده تویی


پیران در میان پهلوانان تورانی، تنها کسی است که از جهت صفات اخلاقی هم‌تراز شخصیت‌های برجستة ایرانی است، زیرا تلاش او همیشه در تفاهم و همدلی ایرانیان و تورانیان در راه صلح بود. او در اغلب نبردهای ایران و توران، در کمال خرد و مردانگی، حضوری فعّال داشت و نمایندة سیاسی و نظامی افراسیاب بود.

پیران، حامی بزرگ سیاوش و فرزندش بود. چون سیاوش به توران پناه برد، پیران افراسیاب را تشویق کرد تا او را با احترام، پناه دهد و خود با شکوه تمام به استقبال وی رفت و دختر خود، جریره، از شجاعترین زنان شاهنامه، را به همسری او درآورد، که فرود حاصل این پیوند بود.

سیاوش یکی روز و پیران بهم
نشستند و گفتند بر بیش و کم
بدو گفت پیران کزین بوم و بر
چنانی که باشد کسی برگذر...
بزرگی و فرزند کاوس شاه
سر از بس هنرها کشیده بماه ...
ز توران سزاوار و همباز تو
نیابم کسی نیز دمساز تو...
برادر نداری نه خواهر نه زن
چو شاخ گلی بر کنار چمن
یکی زن نگه کن سزاوار خویش
از ایران بنه درد و تیمار خویش ...
پس پرده ٔ من چهارند خرد
چو باید ترا بنده بیاد شمرد
از ایشان جریره است مهتر بسال
که از خوبرویان ندارد همال
اگر رای باشد ترا بنده ایست
بپیش تو اندر پرستنده ایست
سیاوش بدو گفت دارم سپاس
مرا همچو فرزند خود می شناس
ز خوبان جریره مرا درخورست
که پیوند از خان تو بهترست ...


پس از چندی، برای تحکیم موقعیت سیاوش، فرنگیس دختر افراسیاب را برایش خواستگاری کرد. پیران چون سرانجام شوم سیاوش را شنید، سرآسیمه به درگاه افراسیاب شتافت و فرنگیس، همسر سیاوش، را از چنگ نگهبانان رهانید و او را که باردار بود، به ختن برد. پس از تولد کیخسرو، به دستور افراسیاب که نگران جانشینی آیندة نوادة خود بود، کودک را به میان چوپانان فرستاد، اما در ده سالگی او را به نزد خویش بازآورد و به تربیتش همّت گماشت.

به هنگام دستگیری بیژن نیز، پیران وساطت کرد و افراسیاب را از کشتن او منصرف ساخت. بیژن در چاهی افکنده شد و به یاری رستم از آنجا گریخت. پیران با سپاه به تعقیب آنان پرداخت و پس از تلاش پیاپی برای مصالحه ناچار درگیر جنگ شد. پیران که با گودرز هم نبرد شده بود، در حین پیکار از اسب فرو افتاد و دست راستش شکست و به کوه گریخت. گودرز به او پیشنهاد کرد تا زنهار بخواهد و او را به نزد کیخسرو ببرد، اما پیران نپذیرفت و با خنجر به گودرز حمله برد ولی به دست گودرز کشته شد و گودرز خون او را نوشید. کیخسرو با شنیدن خبر مرگ پیران، سوگواریِ فراوان کرد و فرمان داد تا پیکر او را به مشک و کافور و عنبر بشویند و به دیبای پاک بپوشانند و در دخمه‌ای شکوهمند به خاک بسپارند. فردوسی اندوه کیخسرو را چنین به تصویر می‌کشد؛

وزان پس بر آن کشتگان بنگرید
چو روی سپهدار توران بدید
فروریخت آب از دو دیده بدرد
که کردار نیکش همی یاد کرد
بپیران دل شاه زانسان بسوخت
که گفتی یکی آتشی برفروخت
یکی داستان زد پس از مرگ اوی
بخون دو دیده بیالوده روی
که بخت بدست اژدهای دژم
بدام آورد شیر شرزه بدم ...
کشیدی همه ساله تیمار من
میان بسته بودی بهر کار من
ز خون سیاوش پر از درد بود
بدان کار کس زو نیازرد بود
چنان مهربان بود و دژخیم گشت
وزو شهر ایران پر از بیم گشت
مر او را ببرد اهرمن دل ز جای
دگرگونه پیش اندرآورد رای
از افراسیابش نه برگشت سر
کنون شهریارش چنین دادبر
مکافات او ما جز این خواستیم
همی تخت و دیهیمش آراستیم
از اندیشه ٔ ما سخن درگذشت
فلک بر سرش بر دگرگونه گشت ...
بفرمود پس مشک و کافور ناب
عبیر اندرآمیختن با گلاب
تنش را بیالود ازان سر بسر
بکافور و مشکش بیاکنده سر
بدیبای رومی تن پاک اوی
بپوشید و آن کوه شد خاک اوی
یکی دخمه فرمود خسرو بمهر
برآورده سر تا بگردان سپهر
نهاده درو تختهای سران
چنان چون بود درخور مهتران
نهادند مر پهلوان را بگاه
کمر برمیان و بسر بر کلاه ...


«شاد و خُرَّم و پیروز باشید»











« ترس، بدترین آزار است »
در بهمن نامه، داستاني مي آيد به نام "داستان سه فرزانه" كه دربرگيرنده يكي از بنيادي ترين انديشه هاي فرهنگ ايران‌ است . اين داستان مي‌نمايد كه فرهنگ ايران، بزرگترين نياز انسان و اجتماع را "آزادي از ترس" مي‌دانسته است. در اين داستان، سه فرزانه درباره اين مي‌انديشند كه بدترين چيز براي انسان و اجتماع چيست؟
يكي از اين فرزانگان مي‌گويد كه بدترين چيز، درد است؛
همه دردمندي شود خيره گوي 
بود بيگمانيش، مرگ آرزوي
فرزانه دوم مي‌گويد كه بدترين چيز، تنگي است:
دگر گفت ما اين نخواهيم بد
 به جايي كه مردم به تنگي رسد
هر آنگه كه مردم شود گرسنه 
 سر خويش نشناسد از پاشنه
بالاخره فرزانه سوم مي‌گويد كه بدترين چيزها "بيم و ترس" است.
ندانم بــد از بيم بــا هول‌تر
كه بيم آورد زندگي را به سر
بجوشد همي زهره از ترس و بيم
 دل ارچه دليرست، گردد دو نيم
به سيم آيدت نان و دارو پديــد 
به سيم ، ايمني كي تواني خريد
اينست كه اين سه فرزانه به بحث و گفت وگو و استدلال نمي‌پردازند، بلكه قرار مي‌شود كه اين سه ادعا را با هم بيازمايند. اين سه فرزانه، سه گوسفند مي‌گيرند، و اين سه ادعا را با هم مي آزمايند؛
چو ناسازگار آمد اين چند رأي .... درست آمد از آزمودن به جاي
گوسفندي مي‌آورند و پاي او را مي‌شكنند، ولي در پيشش سبزي و آب مي‌گذارند.
گوسفند ديگري را به زندان مي‌اندازند، و هيچ غذايي نيز به او نمي‌دهند، و بالاخره پيشاپيش گوسفند سومي ، گرگ سترگي مي‌بندند، كه نمي‌تواند به گوسفند دسترسي پيدا كند، ولي بام و شام، گوسفند، چهره وحشتناك اين گرگ را در برابر خود مي‌بيند، البته سبزي و آب هم جلو او مي‌نهند. پس از يك هفته ، به سراغ اين سه گوسفند مي‌روند، مي‌بينند كه گوسفند اول و دوم هنوز زنده‌اند، و گوسفند سوم، از ديدن هميشگي قيافه ترسناك گرگ، با وجود داشتن خوراك و آب، جان داده است 

کرمانشاه«کرماشان»- کرند«کرن»- ریجاب«ریژاو»- «شالان»

کرمانشاه«کرماشان»- گیلان غرب«گیلانی روژاوا»- سَد زاگروس«بەنداوی زاگروس»
کرمانشاه«کرماشان»- سَرپُل ِ زَهاب«سه‌رپیلی زه‌هاو»
پیران- آبشار«ریژاو» پیران ...!
Bizhan Sodagary داش خسرو عزیز و همین طور حضرت اخوی گرامی! این گونه که شما در کشیدن تمام دشت و دمن به درون دوربین تان پا سفت کرده اید، شک ندارم که این کار دائره المعارفی خواهد شد برای آنان که قصد هر تحقیقی دیگر را داشته باشند. مرحبا!

Faramarz-Kay Babaei بیژن جان! سپاس از مهر بیکران تو ... بنده همواره شاگرد معرفت تو هستم. بیژن جان، این تلاشی ناچیز در راه خودشناسی طبیعی و فرهنگی ست. بزرگی کار روانشاد دکتر ایرج افشار را زمانی متوجه می شویم که با داشتن دانش فراوان و همراه با تیزبینی همه ی شهرها و روستاهای ایران را گشت و مورد بررسی قرار داد و حاصل تحقیقاتش را به نسل آینده هدیه کرد.


کرمانشاه«کرماشان»- سَرپُل ِزَهاب«سه‌رپیلی زه‌هاو»- دامنه‌ی کوه «شاه‌نشین