۱۳۹۳ خرداد ۲۸, چهارشنبه

کرماشان- گاواره ی گوران- منطقه ی گَوراجو- ئاوائی زه ی علی!

کرمانشاه- سَرپُل زَهاب- فراز قُله ی شاه نشین- بخشی از خرابه های باستانی دوره ی ساسانیان و پیش از آن در کوه شاه نشین! 


عقاب (دکتر پرويز ناتل خانلری)


گشت غمناک دل و جان عقاب
چو ازو دور شد ايام شباب
ديد کش دور به انجام رسيد
آفتابش به لب بام رسيد
بايد از هستي دل بر گيرد
ره سوي کشور ديگر گيرد
خواست تا چاره ناچار کند
دارويي جويد و در کار کند
صبحگاهي ز پي چاره کار
گشت بر باد سبک سير سوار
گله کاهنگ چرا داشت به دشت
ناگه از وحشت پر ولوله گشت
و ان شبان بيم زده، دل نگران
شد پي بره‌ نوزاد دوان
کبک در دامن خاري آويخت
مار پيچيد و به سوراخ گريخت
آهو استاد و نگه کرد و رميد
دشت را خط غباري بکشيد
ليک صياد سر ديگر داشت
صيد را فارغ و آزاد گذاشت
چاره مرگ نه کاريست حقير
زنده را دل نشود از جان سير
صيد هر روزه به چنگ آمد زود
مگر آن روز که صياد نبود
آشيان داشت در آن دامن دشت
زاغکي زشت و بد اندام و پلشت
سنگها از کف طفلان خورده
جان ز صد گونه بلا در برده
سال‌ها زيسته افزون زشمار
شکم آکنده ز گند و مردار
بر سر شاخ ورا ديد عقاب
ز آسمان سوي زمين شد به شتاب
گفت که اي ديده ز ما بس بيداد
با تو امروز مرا کار افتاد
مشکلي دارم اگر بگشايی
بکنم آنچه تو مي‌فرمیاي
گفت: ما بنده درگاه توایم
تا که هستيم هوا خواه توايم
بنده آماده بود فرمان چيست؟
جان به راه تو سپارم، جان چيست؟
دل چو در خدمت تو شاد کنم
ننگم آيد که زجان ياد کنم
اين همه گفت ولي در دل خويش
گفتگويي دگر آورد به پيش
کاين ستمکار قوي پنجه کنون
از نيازست چنين زار و زبون
ليک ناگه چو غضبناک شود
زو حساب من و جان پاک شود
دوستي را چو نباشد بنياد
حزم را بايدت از دست نداد
در دل خويش چو اين راي گزيد
پر زد و دور ترک جاي گزيد
زار و افسرده چنين گفت عقاب
که مرا عمر حبابیست بر آب
راست است اين که مرا تيز پرست
ليک پرواز زمان تيز تر است
من گذشتم به شتاب از در و دشت
به شتاب ايام از من بگذشت
ارچه از عمر دل سيري نيست
مرگ مي‌آيد و تدبيري نيست
من و اين شهپر و اين شوکت و جاه
عمرم از چيست بدين حد کوتاه؟
تو بدين قامت و بال ناساز
به چه فن يافته‌اي عمر دراز؟
پدرم از پدر خويش شنيد
که يکي زاغ سيه روي پليد
با دو صد حيله به هنگام شکار
صد ره از چنگش کردست فرار
پدرم نيز به تو دست نيافت
تا به منزلگه جاويد شتافت
ليک هنگام دم باز پسين
چون تو بر شاخ شدي جايگزين
از سر حسرت با من فرمود
کاين همان زاغ پليدست که بود
عمر من نيز به يغما رفته است
يک گل از صد گل تو نشکفته است
چيست سرمايه اين عمر دراز؟
رازي اينجاست تو بگشا اين راز
زاغ گفت : گر تو درين تدبيری
عهد کن تا سخنم بپذيري
عمرتان گر که پذيرد کم و کاست
ديگران را چه گنه کاين ز شماست
زآسمان هيچ نياييد فرود
آخر از اين همه پرواز چه سود؟
پدر من که پس از سيصد و اند
کان اندرز بد و دانش و پند
بارها گفت که بر چرخ اثير
بادها راست فراوان تاثير
بادها کز زبر خاک وزند
تن و جان را نرسانند گزند
هر چه از خاک شوي بالاتر
باد را بيش گزندست و ضرر
تا به جايي که بر اوج افلاک
آيت مرگ شود پيک هلاک
ما از آن سال بسي يافته‌ايم
کز بلندي رخ بر تافته‌ايم
زاغ را ميل کند دل به نشيب
عمر بسيارش از آن گشته نصيب
ديگر اين خاصيت مردار است
عمر مردار خوران بسيار است
گند و مردار بهين درمانست
چاره رنج تو زان آسانست
خيز و زين بيش ره چرخ مپوی
طعمه خويش بر افلاک مجوي
آسمان جايگهي سخت نکوست
به از آن کنج حياط و لب جوست
من که بس نکته نيکو دانم
راه هر برزن و هر کو دانم
آشيان در پس باغي دارم
وندر آن باغ سراغي دارم
خوان گسترده الواني هست
خوردني‌های فراوانی هست
آنچه زان زاغ و را داد سرا
گند زاري بود اندر پس باغ
بوي بد رفته از آن تا ره دور
معدن پشّه، مقام زنبور
نفرتش گشته بلاي دل و جان
سوزش و کوري دو ديده از آن
آن دو همراه رسيدند از راه
زاغ بر سفره خود کرد نگاه
گفت :خواني که چنين الوانست
لايق حضرت اين مهمانست
مي‌کنم شکر که درويش نيم
خجل از ما حضر خويش نيم
گفت و بنشست و بخورد از آن گند
تا بياموزد از و مهمان پند
عمر در اوج فلک برده به سر
دم زده در نفس باد سحر
ابر را ديده به زير پر خويش
حيوان را همه فرمانبر خويش
بارها آمده شادان ز سفر
به رهش بسته فلک طاق ظفر
سينه کبک و تذرو و تيهو
تازه و گرم شده طعمه او
اينک افتاده بر اين لاشه و گند
بايد از زاغ بياموزد پند؟
بوي گندش دل و جان تافته بود
حال بيماري دق يافته بود
گيج شد، بست دمي ديده خويش
دلش از نفرت و بيزاري ريش
يادش آمد که بر آن اوج سپهر
هست پيروزي و زيبايي و مهر
فرّ و آزادي و فتح و ظفرست
نفس خرّم باد سحرست
ديده بگشود و به هر سو نگريست
ديد گردش اثري زينها نيست
آنچه بود از همه سو خواري بود
وحشت و نفرت و بيزاري بود
بال بر هم زد و برجست از جا
گفت : کاي يار ببخشاي مرا
سال‌ها باش و بدين عيش بناز
تو و مردار تو عمر دراز
من نيم در خور اين مهمانی
گند و مردار ترا ارزاني
گر بر اوج فلکم بايد مرد
عمر در گند به سر نتوان برد
شهپر شاه هوا اوج گرفت
زاغ را ديده بر او مانده شگفت
رفت و بالا شد و بالاتر شد
راست با مهر فلک همسر شد
لحظه‌‌اي چند بر اين لوح کبود
نقطه‌اي بود و سپس هيچ نبود ...

کرماشان- گاواره ی گوران- منطقه ی گَوراجو- ئاوائی زه ی علی!




کرماشان- گاواره گوران- مَزار تویشامی«مَشَی»!


***
عجب رسمیه رسم زمونه

قصه برگ و باد خزونه

میرن آدما از اونا فقط

خاطره هاشون به جا میمونه

کجاست اون کوچه

چی شد اون خونه

آدماش کجان خدا میدونه

بوتهء یاس بابا جون هنوز

گوشهء باغچه توی گلدونه

عطرش پیچیده تا هفتا خونه

خودش کجاهاست خدا میدونه

میرن آدما از اونا فقط

خاطره هاشون به جا میمونه

تسبیح و مهر بی بی جون هنوز

گوشه ي طاقچه توی ایونه

خودش کجاهاست خدا میدونه

خودش کجاهاست خدا میدونه

میرن آدما از اونا فقط

خاطره هاشون به جا میمونه

پرسید زیر لب یکی با حسرت

پرسید زیر لب یکی با حسرت

از ماها بعدها چه یادگاری میخواد بمونه

خدا ميدونه

میرن آدما از اونا فقط

خاطره هاشون به جا میمونه

میرن آدما از اونا فقط

خاطره هاشون به جا میمونه ...

با تشکر از  زحمات  جناب دکتر بابایی










کرماشان- گیلان غرب- آو بندی زاگروس!

کرماشان- سرپیلی زهاو- چاواندازیک له ده یشت زهاو و آو بندی ده یشت زهاو و
کرماشان- گیلان غرب- آو بندی زاگروس!

کرماشان- سرپیلی زهاو- چاو اندازیک له ده یشت و ئاوائی دیره تا کیوه ده نه وشک و نوا کیوه و ...


با تشکر از  زحمات  جناب  بابایی  

شعری در وصف ارجمندی سَراب و چشمه نه ره کانی از جناب مهندس فریدون سهرابی:

کرماشان- کوهستان داله هو- سراو سیاوانه«نه ره کانی»!





شعری در وصف ارجمندی سَراب و چشمه از جناب مهندس فریدون سهرابی:


(((سه راو)))


هه زاران سه لام و هه زاران دورود

وه روح سوهراب ئی شعره سورود


«آب را گِل نكنيم ... در فرودست انگار، کفتری می‌خورد آب.

یا که در بیشه دور، سَیره‌یی پَر می‌شوید.

یا در آبادی، کوزه‌یی پُر می‌گردد.

آب را گِل نکنیم ... »


دوسان سه راوان نه که یم گل ئالود

چه ندین گیان داران له و آوه به ن سود


که وتر و قومری، که وک سه ر کوان

بولبول و سه یره، ده سته ی آهوان


شاید ده وریشی شاید فه قیری

شاید اوفتاده ی زه مین گیری


شاید گول ئه ندامیک یه کوزه وه شان

قه ده م ره نجه که ی بای وه سه ر سه راوان


شاید ده وریشی وه گه رد لوقمه ی نان

جورعه ی له ی آوه بکه ی نوش گیان


زانین ئه را ئابادی بان ده س

شیر و ماس و که ره یان فه ره س


گاو و گوسفندانی له ی آوه مه یل که ن

تو را وه خودا ئی آوه ئالوده مه که ن


گول و گیاهان ره نگین له باغات

له ی آوه نوشینه تا بینه س ئاباد


ئه وان له کناری خاص زانن چه بکه ن

چجوری سه راویان گل ئالود نه که ن


ئیمه گشت بایست جور ئه وان بکه یم

احترام کانی و ئاو حورمه تی حفظ بکه یم


قه سه م وه هانی تا اله ی ئاوان

په ند سوهراب ئاویز که م وه دل و گیان


سوهرابی قه یر زان کانی و ئاوان

گل ئالود ناکه ی ئاو له سه راوان

با تشکر  از  زحمتات جناب  بابایی   عزیز و بزرگوار 

۱۳۹۳ خرداد ۲۶, دوشنبه

کرماشان- کوهستان داله هو- سراو سیاوانه«نه ره کانی»!

کرماشان- سرپیلی زهاو- بزمیرآوا- کوهستان داله هو- كانيمیر هسار!!
کرماشان- کوهستان داله هو- سراو سیاوانه«نه ره کانی»!

آوه گه ی اَلوه ن له سیاوانه /// قُدرت ره ژیده ی یکتا و یکدانه
کرماشان- کوهستان داله هو- سراو سیاوانه«نه ره کانی»!

آوه گه ی اَلوه ن له سیاوانه /// قُدرت ره ژیده ی یکتا و یکدانه
کرماشان- کوهستان داله هو- سراو سیاوانه«نه ره کانی»!

آوه گه ی اَلوه ن له سیاوانه /// قُدرت ره ژیده ی یکتا و یکدانه
کرماشان- سرپیلی زهاو- بزمیرآوا- کوهستان داله هو- بین «کانی میر هسار» و «سراو نه ره کانی»- ده یشت کانی کَل!
کرماشان- کوهستان داله هو- منطقه ی سراو سیاوانه«نه ره کانی»!

کرماشان- سرپیلی زهاو- بزمیرآوا- کوهستان داله هو- بین «کانی میر هسار» و «سراو نه ره کانی»- ده یشت کانی کَل!
با تشکر  له زحمته کان دکتر کیخسرو بابایی

کرماشان- کوهستان داله هو- سراو سیاوانه«نه ره کانی»!
آوه گه ی اَلوه ن له سیاوانه /// قُدرت ره ژیده ی یکتا و یکدانه

کاکه فلامرز عزیز وژدانن هویچ لغتی که شایسته ای همکه ذوق وزحمتته بوت پیا نکردم فقط له دویروه دست ماچ کم
کرماشان- سرپیلی زهاو- بزمیرآوا- کوهستان داله هو- بین «کانی میر هسار» و «سراو نه ره کانی»- له منطقه ی «کانی زرده» رو وه قوله ی شاه نشین و ئاوائیه کان «حسن سلیمان» و «الیاسی» و «تپانی» و ...

۱۳۹۳ خرداد ۲۲, پنجشنبه

کرماشان- گاواره گوران- منطقه ی گَوارجو - گَوراجو موراد بَیگ

کرماشان- گاواره گوران- منطقه ی گَوارجو - گَوراجو موراد بَیگ
چویلم گریان ،دلم بی قرار
تا کی بکیشم رنج و انتظار
خدایا هاوار و درد دوری
تا کی بکیشم رنج مجبوری
همراز غمم ، دلم غمگینه
دوری ولاتم ارام سنگینه

با تشکر  له زحمات دکتر کیحسرو بابایی و  کا فرامرز بابایی 
- منطقه ی گَوارجو - گَوراجو موراد بَیگ

گاواره گوران- ئاوائی قه لا زنجیر

گاواره گوران- ئاوائی قه لا زنجیر
اشعار معارف بابایی منال گوران 
تشکر له جناب بابایی ئه رای وینه کانی 

سلام وسوران جــــاگه دلنشین 
نامی پر نویره جور نام خوشین

وروژ ازل میـــــــــل سلطــــــــانه
سوران و طالو آقـــای گورانه

سوران سور سور یعنی شادی
اسم ازلن کردن خلاتـــــــــــی

خلات باقی و ســــــــمت یارن
وگشت مسکنی نامی دیــارن

نامی و نیکی و عـــــالم پخشن
جــاگه ذات و زور نویر پر نقشن

سوران عزیزه نامی گــــــــرانه
منزلگــای نوروز شاه دوریشانه

راگه راگذر شای خــــــراسانه
مسکن نوروز چم چـــــــــــلانه

سوران عزیز نامی رنگــــــــــینه
خاک زرده گل پیر بنیامیـــــنه

کورکور جـــــــــــاگه شاه قوقون
برز دیاری طم دالاهــــــــــــــون

شیرنه ره گذر شیرن وفـــــرهاد
ودوره راسی منیه هر ویــــــــاد

نصاران جاگه قدیم میلکــــــــانه
پر نقش ویاد دوره و زمــــــــــانه

خاک زر نیشان دوره و زمــــــانه
منزلگای آخرم کومه ســــــربانه

شوقی نیمه وخوشی شـاران
حسرت مخوم پی خاک ســوران

ار ایمان دیری و پیــــر گـــــــوران
یه نقطه بهشتن خاکگی سوران

اوروژ وی دنیا معارف دل خوشـم

وروژ مردن سوران بو بشـــــــــــم
کرماشان- گاواره ی گوران- منطقه ی گَوراجو- ئاوائی زه ی علی!

کرماشان- گاواره ی گوران- منطقه ی قه لا زنجیر- ئاوائی « گزن»!

 ئاوائی قه لا زنجیر




با تشکر  له زحمات دکتر کیحسرو بابایی و  کا فرامرز بابایی 


















کرماشان- گاواره گوران- ئاوائی قه لا زنجیر!
******************************
بر درگاه کوه می گریم،
در آستانه دریا و علف
به جستجوی تو
در معبر بادها می گریم،
در چار راه فصول،
در چارچوب شکسته پنجره ای
که آسمان ابرآلوده را
قابی کهنه می گیرد
.....
به انتظار تصویر تو
این دفتر خالی
تا چند
تا چند
ورق خواهد خورد؟
جریان باد را پذیرفتن،
و عشق را
که خواهر مرگ است
و جاودانگی
رازش را
با تو در میان نهاد
پس به هیات گنجی در آمدی
بایسته و آزانگیز
گنجی از آن دست
که تملک خاک را و دیاران را
از این سان
دلپذیر کرده است
نامت سپیده دمی که بر پیشانی آسمان می گذرد
- متبرک باد نام تو
و ما همچنان
دوره می کنیم
شب را و روز را
هنوز را

:"شاملو":





کرماشان- گاواره گوران- نرسیده وه ئاوائی چیاچوئین- جیگائیک وه ناو «قومِشه»!

توضیح آنکه شاید «قومِشه» در زبان کوردی به مفهوم چاه و کاریز و قنات باشد.







کرماشان- گاواره گوران- ئاوائی قه لا زنجیر- سراو نروه«نروگ»- آرامگاه «قَلَندَر بیگ» فرزند ارجمند شاه ئورائیم!
درگذشت در سال:

2049 مادی شمسی 
1349 میلادی مسیحی
728 هجری شمسی
750 هجری قمری


زادگاه من- نوشته ای زیبا از مانی عسگری منطقه ی زیبای «گولین»

کرماشان- سرپیلی زهاو- منطقه ی زیبای « دیره »!
کرماشان- سرپیلی زهاو- دیره- منطقه ی گردشگری «گولین»!
کرماشان- سرپیلی زهاو- - - > دشت «قه لا شاهین» - - - > روستای «امامیه»
چشم اندازی بر «مله ی په ی کوله» و کوه «نوا کیوه»
کرماشان- قه لا شاهین- کفراور- چاواندازیک له بخش «کَل کُش» و دویرنمائیک له کیوه کَچَل!
کرماشان- سَرپیلی زَهاو!

 قه لا شاهین- کفراور- نرسیده وه بخش «کَل کُش»- دویرنمائیک له کیوه کَچَل!


زادگاه من- نوشته ای زیبا از مانی عسگری

کرماشان- سرپیلی زهاو- دیره- منطقه ی گردشگری «گولین»!
اهمیت این که در کدام نقطه از زمین- این گوی گردان – پای به جهان گذشته‌ایم در این است که نام و نشان آن نقطه (زادگاه) تا هنگامی که زنده‌ایم با ما می‌ماند. نام «زادگاه» مانند زندگی به ما چسبیده است. در شناسنامه‌ی ما، بر پاسپورت ما، در مدارک ما و در ذهن و دل ما، با ما تا انتهای حیات می آید. حتا، آنگاه که کسی این نیکبختی را داشته باشد که پس ازمرگ جسمانی‌اش زنده بماند، نام زادگاهش را اغلب بدنبال نام خودش می‌آورند. خیام نیشابوری، حافظ شیرازی، فردوسی طوسی، ابوریحان بیرونی، جمال‌الدین اسدآبادی، و…
نام زادگاه، در درازای زمان، از نام مادر فراتر مینشیند، بیشتر از نام پدر با ما می‌آید و جزئی از نام ما می‌شود، جزئی از هویت ما. هر نوزاد در هرجائی که بدنیا میآید، انگار قسمتی از خاک آن دیار است که شکل گرفته، جان یافته، به حرکت درآمده، و سخن می‌گوید. انگار نه مادر، که زادگاه، ما را زائیده است. بیهوده نیست که می‌گویند ومی‌گوئیم : مام میهن! زمین مادر! سرزمین پدری، مام وطن…
زادگاه، بخشی از هویت ما است. و اگر در همانجا برآئیم و شکل بگیریم، وطن ما، دنیای ما، جهان ما است. جهانگراترین و جهانی‌اندیش‌ترین شاعران و نویسندگان که در اندیشه و منطق خود به همه‌ی انسانها و به همه کشورها می‌اندیشند، به نام زادگاه و وطن که می رسند به توصیف آن برمی‌خیزند. همچون فرزندی که به نیایش مادرخود، خدای خود، آفرینشگر خود میپردازد، چرا که اینان نیزهمچون ما، در سال‌های نخستین زندگی خود، بر مناظر زادگاه خویش است که چشم گشوده‌اند، هوای آن را به سینه کشیده‌اند، زبان، گویش و آواهای آن را نیوشیده‌اند، درخت و خاک و سنگ آن را لمس کرده‌اند، آسمان و رود و دریای آن را به دیدگان خود برده اند.
غالبا حامل کروموزومهائی هستیم از مردم همان جائی که زاده می‌شویم، و بر این کرومزومهاست که رنگ مو، رو و چشم به ما منتقل شده است. شکل ما، نقاط قوت و ضعف ما با کروموزومهائی به ما منتقل می‌شوند که اغلب مال اهالی همان زادگاه است. به راستی که با هزار تار مرئی و نامرئی به زادگاه، میهن، وطن – به نقطه‌ای از این زمین- وابسته‌ایم. لذا، تمام جهان را با دوست داشتن زادگاهمان دوست میداریم. کرهی زمین را با پسائیدن خاک زادگاه می‌پسائیم (وآنگاه که دورمی‌مانیم از زادگاه، با پسائیدن هرجای این کره‌ی خاکی، انگار به پوست زادگاه خود دست می‌کشیم.) برای دوست داشتن جهان، زادگاهمان را دوست می‌داریم وبرای دوست داشتن زادگاه، تمام جهان را دوست میداریم، و مراقبت می‌کنیم که عشق به زادگاه، به نادیدن و نادیده انگاشتن این جهان گسترده، این گوی فراخدامن آبی نینجامد.
باری، بر این سیاره‌ی دلپذیر، میلیاردها انسان آمده و رفته‌اند. مثل گیاه ازهمین سیاره برآمده و دوباره بخشی از خاک آن شده‌اند. بر این سیاره – که آرزومندم دلپذیر بماند – میلیاردها انسان دیگر زاده خواهند شد و دوباره به خاک دلپذیر این زمین تبدیل خواهند شد.
آن همه رفتگان واین همه زییندگان و آن همه آیندگان از زادگاه گفتهاند و میگویند و خواهند گفت.

سرودها، نوشته‌ها، نگاره‌ها، نقاشیها، آهنگ‌ها، عکس‌ها، خاطرات، و…نوشته‌اند و بازخواهند نوشت ...
کرماشان- سرپیلی زهاو!

سَرپُل ِزَهاب«سه رپیلی زه هاو»- منطقه ی زیبای «گولین»














۱۳۹۳ خرداد ۱۴, چهارشنبه

کوهستان داله هوو- باوه یاگار- چاو اندازیک له «مله سَرانه» و قوله ی «آشیا وای»!

کرماشان- کرن- ریژاو- کوهستان داله هو- نیایشگاه و آتشگاه و جشنگاه ِ«باوه یاگار»!

دیدگاه:
اساس جهانبینی و فلسفه ی آئین دیرپای یارسان بر یار و جُفت و هم خانه بودن هر جانی بطور عام و هر انسانی بطور خاص با خُداست. خُدا، یار و جفت در تکوین و تغییر و تحول و تکامل هر ذره و جانی در گیتی است. اگر بخواهیم چنین جهانبینی و فلسفه ای را شاعرانه بیان کنیم شاید بتوان چنین گفت:
« هر جهانی جانیست و هر جانی جهانیست! »
روایت پیدایش «باوه یاگار» از دانه ای انار و پیوند این روایت با آتش، تصویری از جهابینی آفرینش -بر اساس پیدایش و رویش- در فرهنگ و آئین یارسان را برای ما به نمایش می گذارد:

بنیامین مه ره مو:
سولتان ئه زه م، سولتان ئه زه م
دانه ی روی زمین سولتان ئه زه م

گرسا(تکوین یافتن) دانه وه حوکم خواجه م
په ری نمایان پیره ی نه رگس چه م
***
بنیامین مه ره مو:
یادگاره و یار، ...
ئه وسا بییش مه نزور یادگاره و یار

سولتان ئه زیم داود نازار
یادگارشان به رده ن ئه وگره ی نار

په ری زمایشت بیا و به س شه رد
ئه مر سولتان بی یادگار قه ویل که رد

نیاش وه ته نویر نه شه راره ی نار
فه رما وه داود سه ر ته نویر بنار ...

در این روایت، انار(خوشه ی دانه های آتش) و تنور(آتشکده) پیکریابی های خُدا هستند، و دانه ی انار و باوه یاگار پیکریابی جان بطور عام و خاص است و هر جانی(دانه ی انار و آتش) هم گوهر با خُدا(انار و آتشگاه) است و از خودافشانی آن آفریده می شود. آزمایش ِ در خرمن ِ آتش رفتن ... آزمایش ِ هم گوهر بودن جان با خُداست!

مولوی:
مرغی ملکی زانسوی گردون بپرد

آن سوی که سوی نیست بیچون بپرد

آن مرغ که از بیضه ی سیمرغ بزاد

جز جانب سیمرغ بگو چون بپرد!؟
یاگار- چاو اندازیک له «مله سَرانه» و قوله


کرماشان- ریژاو- کوهستان داله هوو- چاو اندازیک له منطقه ی ریژاو و پیران تا ده یشت بشیوه و که ل داوو و شاری سرپیلی زه هاو و کوه پاتیر و ده نه وشک و سَرکِش و ... گشتی له یه ک نگاه!




 کوهستان داله هوو- باوه یاگار- چاو اندازیک له «مله سَرانه» و قوله ی «آشیا وای»!


با تشکر  له  زحمته کان دکتر کیخسرو بابایی  و  کا  فرامرز بابایی 

۱۳۹۳ خرداد ۱۳, سه‌شنبه

کرماشان- منطقه گوران- گاواره گوران- کوه «کور هه نجیر»! بر فراز قُله ی کوه «کور هه نجیر»، چشم اندازی بر آب بند ِ «آزادی» و دور نمائی از روستاهای «بانزه لانی» و «کامران» و ...

کرماشان- کرن < - - - > سرپیلی زهاو

درست کردن «که لانه» در دامنه ی «نوا کیو»
کرماشان- کرن < - - - > سرپیلی زهاو
چشم اندازی بر دشت کرند و حریر از فراز نواکوه!
مادر و فرزندی از خاک داله هو!

فرزندان، هر چقدر هم که پیر باشند، تا زمانی که پدر و مادری هست تا در کنار او آرام بگیرند، آنان همواره احساس بچه بودن را از دست نخواهند داد! 
برای زنده ماندن احساس تازه گی و جوان بودن، بایستی آرزو کنیم پدر و مادرمان زنده بمانند تا ما همیشه در کنار آن ها همان بچه ی دیروزی باشیم.
کرماشان- منطقه گوران- گاواره گوران- کوه «کور هه نجیر»!
بر فراز قُله
کرماشان- کرن < - - - > سرپیلی زهاو

درست کردن «که لانه» در دامنه ی «نوا کیو»!

کرماشان- کرن- بر فراز دشت «کرن»
ی کوه «کور هه نجیر»، چشم اندازی بر آب بند ِ «آزادی» و دور نمائی از روستاهای «بانزه لانی» و «کامران» و ...
روستای «هه له ته

کرماشان- گاواره گوران- دامنه ی کوه «کور هه نجیر»- مَزار و نیایشگاه و جشنگاه «ایمام ره زا»

کرماشان- کرن- ته نگ گوول- ئاوائی بریه خانی!
کرماشان- منطقه گوران- گاواره گوران- کوه «کور هه نجیر»!
بر فراز قُله ی کوه «کور هه نجیر»، چشم اندازی بر آب بند ِ «آزادی» و دور نمائی از روستاهای «بانزه لانی» و «کامران» و ...
کرماشان- گاواره گوران- دامنه ی کوه «کور هه نجیر»- مَزار و نیایشگاه و جشنگاه «ایمام ره زا»

(کَند و کاو و کورمالی در فهم جهانبینی و فلسفه ی یارسان از پدیده ی «خُدا» و «جان» و «زندگی» و «مَرگ» و «دونادون» و ... )

در این جهانبینی، علی رغم تحریف و مسخ سازی آن توسط موبدان زرتشتی، بویژه در اواخر امپراتوری ساسانیان، خُدا، اصل ِ پنهانیست که درخت گیتی و خوشه ی جان ها و زندگی از آن می روید. خُدا، نه تنها اصل پنهان گیتی است، بلکه اصل و دانه ی پنهان هر جانی نیز هست. و چهره ی هر جانی، در حقیقت، نمودی و رویشی از آن بُن و دانه ی نهان است. آنان این اصل پنهان را با تصاویر و نام های مختلف اینهمانی می دادند. یوغ، یوگا، اسیم، هلال ماه، وهومن، بهمن،آرتا وَرد، ارتای خوش، فروهر، خرد، خوا، خادای، خُدا و...، و همگی اشاره ایست به این بُن و دانه ی پنهان کیهان و گیتی. واژه ها و تصاویر «وهومن» یا «بهمن» یا «دونادون»، به مفهوم «مینوی مینو»، «دانه ای در دانه»، «اصل در اصل»، «جان در جان» ، «دوگیان»، «دوجانه»، «آوس»، «اوستا» و «آبستن»، بیان آنست که هر جانی در درونش یک جان دیگر را پنهان کرده است. و بر این باور بودن که همین جان ِ پنهان هر جانی، همان بُن و دانه ی روینده ی آن جان است. درخت سرو بیان و پیکریابی این اصل همیشه سبز گیتی و جان هاست. به بیانی دیگر هر جانی به اصل آفریننده ی خود آبستن است. و این بُن و دانه و جان ِ پنهان و نادیده نی و ناگرفتنی و فنا ناپذیر، همان خُداست. به عبارتی دیگر هر ذره و جانی لانه و آشیانه ی خُداست. بنابراین هر جانی ارجمند است و پرستاری و شاد کردن آن، همان پرستاری و شاد کردن ِدانه و گوهر درونی خود، و همان پرستش و شاد کردن خُداست! بر اساس چنین جهانبینی همه ی گیتی و جان ها ی گوناگون، علی رغم گوناگونی آن ها، دارای یک بُن و دانه ی مشترک و یکسان هستند که چهره های متفاوتی از آن می روید و آشکار می شود، و بُن و اصل حرکت و تغییر و تحّول و تکامل(...=گوران) در همه ی آن ها همان خُداست. تخم و دانه ی خُدا، در گیتی و جانان افشانده شده است و همین تخم و دانه است که همچون جوجه ای پوسته ی تخم خود را می شکند و سه مرغ و سی مرغ و هزاران مرغ گوناگون از آن بیرون می آید و پرواز می کند و هر مرغی، چهره ای گوناگون از تخم و دانه ی اوست. مرگ، همان مَرغ و مُرغ است، و گور، جایگاه تحّول دوباره همان بُن و اصل برای بیرون جهیدن مرغی دیگر و چهره ای دیگر است. به همین خاطر در نزد یارسان، گورستان ها«مزار=جایگاه پیوستن به سیمرغ»، نه تنها جایگاه سوگ و گریه و زاری نبوده است، بلکه همواره جایگاه جشن و پایکوبی و شادی بوده است. جشن و پایکوبی و شادی به خاطر پیوستن مُردگان به سیمرغ و جانان و خُدا و بُن و کان و سرچشمه ی آفریننده ی خود، تا آنکه چهره ای تازه تر از خاک و هاگ و خاکستر آن بروید. «سیمرغ از خاکستر خود برمی خیزد!» اشاره ای به همین توان نوآفرینی و تازه شوندگی هر جانی در گیتی است. به همین سبب، در گذشته های دور، ساختن سنگ قبر چندان معمول و مقبول نبوده است، بلکه بجای آن و بیاد آن عزیز رفته، درختی را مانند سرو بر گورش می کاشتند تا بیان کننده ی جهانبینی و فلسفه ی آنان از خُدا-گیتی-جان و زندگی باشد!

مرگ
بمیرید بمیرید در این عشق بمیرید
در این عشق چو مردید همه روح پذیرید
بمیرید بمیرید وزین مرگ مترسید
کز این خاک برآیید سماوات بگیرید
بمیرید بمیرید وزین نفس ببرید
که این نفس چو بندست و شما همچو اسیرید
یکی تیشه بگیرید پی حفره زندان
چو زندان بشکستید همه شاه و امیرید
بمیرید بمیرید به پیش شه زیبا
بر شاه چو مردید همه شاه و شهیرید
بمیرید بمیرید وزین ابر برآیید
چو زین ابر برآیید همه بدر منیرید
خموشید خموشید خموشی دم مرگست
هم از زندگی است اینک زخاموش نفیرید

مولوی
کرماشان- گاواره گوران- دامنه ی کوه «کور هه نجیر»- مَزار و نیایشگاه و جشنگاه «ایمام ره زا»

کرماشان- گاواره گوران- دامنه ی کوه «کور هه نجیر»

کرماشان- گاواره گوران- دامنه ی کوه «کور هه نجیر» چشم اندازی بر آبادی «بانزه لانی» و آب بند «آزادی» و دورنمائی از فرهنگ سرای موسیقی اُستاد علی اکبر مرادی که متاسفانه تا کنون ناتمام مانده است. به امید روزی که کار آن به اتمام رسد و به جایگاهی آبرومند و ارجمند برای مشتاقان موسیقی و بویژه شیفتگان ساز عرفانی تنبور«ته مویره» تبدیل شود.














کرماشان- گاواره گوران- دامنه ی کوه «کور هه نجیر»
درگاه درختان مقدس!

درخت، در جهانبینی اصیل ایران و در آئین دیرپای یارسان، پیکریابی آنان از خوشه ی گیتی یا همان جانان یا جَم است. در این جهانبینی، خُدا، همان خوا و شیره و اَشه و مزه ی گیتی است. ارجمندی و قداست درخت در باور آنان، همان، ارجمندی و قداست خوشه ی گیتی و جانان و جَم و خُداست!
کرماشان- گاواره گوران- دامنه ی کوه «کور هه نجیر»- آبادی «شاهمار»!


کرماشان- گاواره گوران- دامنه ی کوه «کور هه نجیر»- آبادی های «بانزه لانی» و «کامران»!

کرماشان- گاواره گوران- کوه «کور هه نجیر»- «مه ر تاریک»!

کرماشان- گاواره گوران- کوه «کور هه نجیر»- «مه ر که موتر»!

این غار همچنانکه از نامش آشکار است یکی از محل های تجمع کبوترهای کوهی است. قدیمی های محلی در باره ی این غار روایتی دارند بدین صورت که شکارچیان در هنگام ورود به این غار برای شکار کبوترهای کوهی فریاد می زدند: « آی کبوترهائی که از دون و گوهر نیکوکاران و ذات داران هستید، تمنا دارم تا از غار بیرون روید، چرا که من قصد شکار دارم!» و آنگاه پس از آنکه تعدادی از کبوترها از غار بیرون زدند، شکار آغاز می شد.

کرماشان- گاواره گوران- دامنه ی کوه «کور هه نجیر»- آبادی «جاماز=جاماس=جاماسب»!

کرماشان- کرن- ته نگ گوول- گورسان ئاوائی بریه خانی!