کرماشان- گاواره گوران- دامنه ی کوه «کور هه نجیر»- چشم اندازی بر آب بند ِ«آزادی»!
با تشکر از زحمات دکتر کیخسرو بابایی
کرماشان- گاواره گوران- دامنه ی کوه «کور هه نجیر»- مَزار و نیایشگاه و جشنگاه «ایمام ره زا»
(کَند و کاو و کورمالی در فهم جهانبینی و فلسفه ی یارسان از پدیده ی «خُدا» و «جان» و «زندگی» و «مَرگ» و «دونادون» و ... )
در این جهانبینی، علی رغم تحریف و مسخ سازی آن توسط موبدان زرتشتی، بویژه در اواخر امپراتوری ساسانیان، خُدا، اصل ِ پنهانیست که درخت گیتی و خوشه ی جان ها و زندگی از آن می روید. خُدا، نه تنها اصل پنهان گیتی است، بلکه اصل و دانه ی پنهان هر جانی نیز هست. و چهره ی هر جانی، در حقیقت، نمودی و رویشی از آن بُن و دانه ی نهان است. آنان این اصل پنهان را با تصاویر و نام های مختلف اینهمانی می دادند. یوغ، یوگا، اسیم، هلال ماه، وهومن، بهمن،آرتا وَرد، ارتای خوش، فروهر، خرد، خوا، خادای، خُدا و...، و همگی اشاره ایست به این بُن و دانه ی پنهان کیهان و گیتی. واژه ها و تصاویر «وهومن» یا «بهمن» یا «دونادون»، به مفهوم «مینوی مینو»، «دانه ای در دانه»، «اصل در اصل»، «جان در جان» ، «دوگیان»، «دوجانه»، «آوس»، «اوستا» و «آبستن»، بیان آنست که هر جانی در درونش یک جان دیگر را پنهان کرده است. و بر این باور بودن که همین جان ِ پنهان هر جانی، همان بُن و دانه ی روینده ی آن جان است. درخت سرو بیان و پیکریابی این اصل همیشه سبز گیتی و جان هاست. به بیانی دیگر هر جانی به اصل آفریننده ی خود آبستن است. و این بُن و دانه و جان ِ پنهان و نادیده نی و ناگرفتنی و فنا ناپذیر، همان خُداست. به عبارتی دیگر هر ذره و جانی لانه و آشیانه ی خُداست. بنابراین هر جانی ارجمند است و پرستاری و شاد کردن آن، همان پرستاری و شاد کردن ِدانه و گوهر درونی خود، و همان پرستش و شاد کردن خُداست! بر اساس چنین جهانبینی همه ی گیتی و جان ها ی گوناگون، علی رغم گوناگونی آن ها، دارای یک بُن و دانه ی مشترک و یکسان هستند که چهره های متفاوتی از آن می روید و آشکار می شود، و بُن و اصل حرکت و تغییر و تحّول و تکامل(...=گوران) در همه ی آن ها همان خُداست. تخم و دانه ی خُدا، در گیتی و جانان افشانده شده است و همین تخم و دانه است که همچون جوجه ای پوسته ی تخم خود را می شکند و سه مرغ و سی مرغ و هزاران مرغ گوناگون از آن بیرون می آید و پرواز می کند و هر مرغی، چهره ای گوناگون از تخم و دانه ی اوست. مرگ، همان مَرغ و مُرغ است، و گور، جایگاه تحّول دوباره همان بُن و اصل برای بیرون جهیدن مرغی دیگر و چهره ای دیگر است. به همین خاطر در نزد یارسان، گورستان ها«مزار=جایگاه پیوستن به سیمرغ»، نه تنها جایگاه سوگ و گریه و زاری نبوده است، بلکه همواره جایگاه جشن و پایکوبی و شادی بوده است. جشن و پایکوبی و شادی به خاطر پیوستن مُردگان به سیمرغ و جانان و خُدا و بُن و کان و سرچشمه ی آفریننده ی خود، تا آنکه چهره ای تازه تر از خاک و هاگ و خاکستر آن بروید. «سیمرغ از خاکستر خود برمی خیزد!» اشاره ای به همین توان نوآفرینی و تازه شوندگی هر جانی در گیتی است. به همین سبب، در گذشته های دور، ساختن سنگ قبر چندان معمول و مقبول نبوده است، بلکه بجای آن و بیاد آن عزیز رفته، درختی را مانند سرو بر گورش می کاشتند تا بیان کننده ی جهانبینی و فلسفه ی آنان از خُدا-گیتی-جان و زندگی باشد!
مرگ
بمیرید بمیرید در این عشق بمیرید
در این عشق چو مردید همه روح پذیرید
بمیرید بمیرید وزین مرگ مترسید
کز این خاک برآیید سماوات بگیرید
بمیرید بمیرید وزین نفس ببرید
که این نفس چو بندست و شما همچو اسیرید
یکی تیشه بگیرید پی حفره زندان
چو زندان بشکستید همه شاه و امیرید
بمیرید بمیرید به پیش شه زیبا
بر شاه چو مردید همه شاه و شهیرید
بمیرید بمیرید وزین ابر برآیید
چو زین ابر برآیید همه بدر منیرید
خموشید خموشید خموشی دم مرگست
هم از زندگی است اینک زخاموش نفیرید
مولوی
کرماشان- گاواره گوران- دامنه ی کوه «کور هه نجیر»- مَزار و نیایشگاه و جشنگاه «ایمام ره زا»
(کَند و کاو و کورمالی در فهم جهانبینی و فلسفه ی یارسان از پدیده ی «خُدا» و «جان» و «زندگی» و «مَرگ» و «دونادون» و پیوند آن با جهانبینی و فرهنگ اصیل ایران ... )
در این جهانبینی، علی رغم تحریف و مسخ سازی آن توسط موبدان زرتشتی، بویژه در اواخر امپراتوری ساسانیان، خُدا، اصل ِ پنهانیست که درخت گیتی و خوشه ی جان ها و زندگی از آن می روید. خُدا، نه تنها اصل پنهان گیتی است، بلکه اصل و دانه ی پنهان هر جانی نیز هست. و چهره ی هر جانی، در حقیقت، نمودی و رویشی از آن بُن و دانه ی نهان است. آنان این اصل پنهان را با تصاویر و نام های مختلف اینهمانی می دادند. یوغ، یوگا، اسیم، هلال ماه، وهومن، بهمن،آرتا وَرد، ارتای خوش، فروهر، خرد، خوا، خادای، خُدا و...، و همگی اشاره ایست به این بُن و دانه ی پنهان کیهان و گیتی. واژه ها و تصاویر «وهومن» یا «بهمن» یا «دونادون»، به مفهوم «مینوی مینو»، «دانه ای در دانه»، «اصل در اصل»، «جان در جان» ، «دوگیان»، «دوجانه»، «آوس»، «اوستا» و «آبستن»، بیان آنست که هر جانی در درونش یک جان دیگر را پنهان کرده است. و بر این باور بودن که همین جان ِ پنهان هر جانی، همان بُن و دانه ی روینده ی آن جان است.
مولوی بلخی می سُراید:
این جا کسی است پنهان دامان من گرفته
خود را سپس کشیده پیشان من گرفته
این جا کسی است پنهان چون جان و خوشتر از جان
باغی به من نموده ایوان من گرفته
این جا کسی است پنهان همچون خیال در دل
اما فروغ رویش ارکان من گرفته
این جا کسی است پنهان مانند قند در نی
شیرین شکرفروشی دکان من گرفته
جادو و چشم بندی چشم کسش نبیند
سوداگری است موزون میزان من گرفته
چون گلشکر من و او در همدگر سرشته
من خوی او گرفته او آن من گرفته
در چشم من نیاید خوبان جمله عالم
بنگر خیال خوبش مژگان من گرفته
من خسته گرد عالم درمان ز کس ندیدم
تا درد عشق دیدم درمان من گرفته
تو نیز دل کبابی درمان ز درد یابی
گر گرد درد گردی فرمان من گرفته
در بحر ناامیدی از خود طمع بریدی
زین بحر سر برآری مرجان من گرفته
بشکن طلسم صورت بگشای چشم سیرت
تا شرق و غرب بینی سلطان من گرفته
ساقی غیب بینی پیدا سلام کرده
پیمانه جام کرده پیمان من گرفته
من دامنش کشیده کای نوح روح دیده
از گریه عالمی بین طوفان من گرفته
تو تاج ما وآنگه سرهای ما شکسته
تو یار غار وآنگه یاران من گرفته
گوید ز گریه بگذر زان سوی گریه بنگر
عشاق روح گشته ریحان من گرفته
یاران دل شکسته بر صدر دل نشسته
مستان و می پرستان میدان من گرفته
همچو سگان تازی می کن شکار خامش
نی چون سگان عوعو کهدان من گرفته
تبریز شمس دین را بر چرخ جان ببینی
اشراق نور رویش کیهان من گرفته
***
مولوی دگر بار می سُراید:
تو کیی در این ضمیرم که فزونتر از جهانی
تو که نکته جهانی ز چه نکته می جهانی
تو کدام و من کدامم تو چه نام و من چه نامم
تو چه دانه من چه دامم که نه اینی و نه آنی
تو قلم به دست داری و جهان چو نقش پیشت
صفتیش می نگاری صفتیش می ستانی
چو قلم ز دست بنهی بدهیش بی قلم تو
صفتی که نور گیرد ز خطاب لن ترانی
تن اگر چه در دوادو اثر نشان جان است
بنماید از لطافت رخ جان بدین نشانی ...
***
مولوی باز فاشگونه می سُراید:
پوشیده چون جان می روی اندر میان جان من
سرو خرامان منی ای رونق بستان من
چون می روی بیمن مرو ای جان جان بیتن مرو
وز چشم من بیرون مشو ای مشعله تابان من
از لطف تو چون جان شدم وز خویشتن پنهان شدم
ای هست تو پنهان شده در هستی پنهان من
گل جامه در از دست تو وی چشم نرگس مست تو
ای شاخهها آبست تو وی باغ بیپایان من
یک لحظه داغم می کشی یک دم به باغم می کشی
پیش چراغم می کشی تا وا شود چشمان من
چون منزل ما خاک نیست گر تن بریزد باک نیست
اندیشهام افلاک نیست ای وصل تو کیوان من
انار، با دانه های بیشمارش پیکریابی تصویر خُدائی است که مجموع جان هاست و خود را به گیتی«جانان» تحول می دهد. خُدا، تک دانه ایست که می روید و میوه ی انار با دانه های اخگرین بسیار می شود و از آن خوشه ی گیتی پیدایش می یابد.
خُروس، از یک طرف با رنگ های فراوانش و از سوئی با آواز بیدارباش و زندگی بخش و جنبش خیزش پیکریابی چنین خُدائی است. خُدا، رنگ و آواز است که گیتی را به جنبش وا می دارد.
خورشید، پیکریابی مهر خُداست.
ماه، پیکریابی، جمع خردهای جان هاست و نگهبان جان و زندگی است. خُدا، نگهبان جان و زندگی از هر گزندی است.
خُدا، خوا و نمک و مزه ی جان و زندگی است.
خُدا، شیره و اشیره و اشه جان و زندگی است.
گیان و ژیان و جیهان و جهان و ... بیان آنست که هر جانی لانه و آشیانه ی خُداست. هر جانی جهانیست و هر جهانی جانیست!
درخت سرو، بیان تصویر خُدائی است که اصل و گوهر همیشه سبز شونده در گیتی و جان هاست. به بیانی دیگر هر جانی به اصل آفریننده ی خود آبستن است. و این بُن و دانه و جان ِ پنهان و نادیدنی و ناگرفتنی و فنا ناپذیر، همان خُداست. به عبارتی دیگر هر ذره و جانی لانه و آشیانه ی خُداست. بنابراین هر جانی ارجمند است و پرستاری و شاد کردن آن، همان پرستاری و شاد کردن ِدانه و گوهر درونی خود، و همان پرستش و شاد کردن خُداست! بر اساس چنین جهانبینی همه ی گیتی و جان ها ی گوناگون، علی رغم گوناگونی آن ها، دارای یک بُن و دانه ی مشترک و یکسان هستند که چهره های متفاوتی از آن می روید و آشکار می شود، و بُن و اصل کثرت و حرکت و تغییر و تحّول و تکامل(...=گوران) در همه ی آن ها همان خُداست. تخم و دانه ی خُدا، در گیتی و جانان افشانده شده است و همین تخم و دانه است که همچون جوجه ای پوسته ی تخم خود را می شکند و سه مرغ و سی مرغ و هزاران مرغ گوناگون از آن بیرون می آید و پرواز می کند و هر مرغی، چهره ای گوناگون از تخم و دانه ی اوست. مرگ، همان مَرغ و مُرغ است، و گور، جایگاه تحّول دوباره همان بُن و اصل برای بیرون جهیدن مرغی دیگر و چهره ای دیگر است. به همین خاطر در نزد یارسان، گورستان ها«مزار=جایگاه پیوستن به سیمرغ»، نه تنها جایگاه سوگ و گریه و زاری نبوده است، بلکه همواره جایگاه جشن و پایکوبی و شادی بوده است. جشن و پایکوبی و شادی به خاطر پیوستن مُردگان به سیمرغ و جانان و خُدا و بُن و کان و سرچشمه ی آفریننده ی خود، تا آنکه چهره ای تازه تر از خاک و هاگ و خاکستر آن بروید. «سیمرغ از خاکستر خود برمی خیزد!» اشاره ای به همین توان نوآفرینی و تازه شوندگی هر جانی در گیتی است. به همین سبب، در گذشته های دور، ساختن سنگ قبر چندان معمول و مقبول نبوده است، بلکه بجای آن و بیاد آن عزیز رفته، درختی را مانند سرو بر گورش می کاشتند تا بیان کننده ی جهانبینی و فلسفه ی آنان از خُدا-گیتی-جان و زندگی باشد!
مرگ
بمیرید بمیرید در این عشق بمیرید
در این عشق چو مردید همه روح پذیرید
بمیرید بمیرید وزین مرگ مترسید
کز این خاک برآیید سماوات بگیرید
بمیرید بمیرید وزین نفس ببرید
که این نفس چو بندست و شما همچو اسیرید
یکی تیشه بگیرید پی حفره زندان
چو زندان بشکستید همه شاه و امیرید
بمیرید بمیرید به پیش شه زیبا
بر شاه چو مردید همه شاه و شهیرید
بمیرید بمیرید وزین ابر برآیید
چو زین ابر برآیید همه بدر منیرید
خموشید خموشید خموشی دم مرگست
هم از زندگی است اینک زخاموش نفیرید
مولوی
با تشکر از زحمات دکتر کیخسرو بابایی
کرماشان- گاواره گوران- دامنه ی کوه «کور هه نجیر»- مَزار و نیایشگاه و جشنگاه «ایمام ره زا»
(کَند و کاو و کورمالی در فهم جهانبینی و فلسفه ی یارسان از پدیده ی «خُدا» و «جان» و «زندگی» و «مَرگ» و «دونادون» و ... )
در این جهانبینی، علی رغم تحریف و مسخ سازی آن توسط موبدان زرتشتی، بویژه در اواخر امپراتوری ساسانیان، خُدا، اصل ِ پنهانیست که درخت گیتی و خوشه ی جان ها و زندگی از آن می روید. خُدا، نه تنها اصل پنهان گیتی است، بلکه اصل و دانه ی پنهان هر جانی نیز هست. و چهره ی هر جانی، در حقیقت، نمودی و رویشی از آن بُن و دانه ی نهان است. آنان این اصل پنهان را با تصاویر و نام های مختلف اینهمانی می دادند. یوغ، یوگا، اسیم، هلال ماه، وهومن، بهمن،آرتا وَرد، ارتای خوش، فروهر، خرد، خوا، خادای، خُدا و...، و همگی اشاره ایست به این بُن و دانه ی پنهان کیهان و گیتی. واژه ها و تصاویر «وهومن» یا «بهمن» یا «دونادون»، به مفهوم «مینوی مینو»، «دانه ای در دانه»، «اصل در اصل»، «جان در جان» ، «دوگیان»، «دوجانه»، «آوس»، «اوستا» و «آبستن»، بیان آنست که هر جانی در درونش یک جان دیگر را پنهان کرده است. و بر این باور بودن که همین جان ِ پنهان هر جانی، همان بُن و دانه ی روینده ی آن جان است. درخت سرو بیان و پیکریابی این اصل همیشه سبز گیتی و جان هاست. به بیانی دیگر هر جانی به اصل آفریننده ی خود آبستن است. و این بُن و دانه و جان ِ پنهان و نادیده نی و ناگرفتنی و فنا ناپذیر، همان خُداست. به عبارتی دیگر هر ذره و جانی لانه و آشیانه ی خُداست. بنابراین هر جانی ارجمند است و پرستاری و شاد کردن آن، همان پرستاری و شاد کردن ِدانه و گوهر درونی خود، و همان پرستش و شاد کردن خُداست! بر اساس چنین جهانبینی همه ی گیتی و جان ها ی گوناگون، علی رغم گوناگونی آن ها، دارای یک بُن و دانه ی مشترک و یکسان هستند که چهره های متفاوتی از آن می روید و آشکار می شود، و بُن و اصل حرکت و تغییر و تحّول و تکامل(...=گوران) در همه ی آن ها همان خُداست. تخم و دانه ی خُدا، در گیتی و جانان افشانده شده است و همین تخم و دانه است که همچون جوجه ای پوسته ی تخم خود را می شکند و سه مرغ و سی مرغ و هزاران مرغ گوناگون از آن بیرون می آید و پرواز می کند و هر مرغی، چهره ای گوناگون از تخم و دانه ی اوست. مرگ، همان مَرغ و مُرغ است، و گور، جایگاه تحّول دوباره همان بُن و اصل برای بیرون جهیدن مرغی دیگر و چهره ای دیگر است. به همین خاطر در نزد یارسان، گورستان ها«مزار=جایگاه پیوستن به سیمرغ»، نه تنها جایگاه سوگ و گریه و زاری نبوده است، بلکه همواره جایگاه جشن و پایکوبی و شادی بوده است. جشن و پایکوبی و شادی به خاطر پیوستن مُردگان به سیمرغ و جانان و خُدا و بُن و کان و سرچشمه ی آفریننده ی خود، تا آنکه چهره ای تازه تر از خاک و هاگ و خاکستر آن بروید. «سیمرغ از خاکستر خود برمی خیزد!» اشاره ای به همین توان نوآفرینی و تازه شوندگی هر جانی در گیتی است. به همین سبب، در گذشته های دور، ساختن سنگ قبر چندان معمول و مقبول نبوده است، بلکه بجای آن و بیاد آن عزیز رفته، درختی را مانند سرو بر گورش می کاشتند تا بیان کننده ی جهانبینی و فلسفه ی آنان از خُدا-گیتی-جان و زندگی باشد!
مرگ
بمیرید بمیرید در این عشق بمیرید
در این عشق چو مردید همه روح پذیرید
بمیرید بمیرید وزین مرگ مترسید
کز این خاک برآیید سماوات بگیرید
بمیرید بمیرید وزین نفس ببرید
که این نفس چو بندست و شما همچو اسیرید
یکی تیشه بگیرید پی حفره زندان
چو زندان بشکستید همه شاه و امیرید
بمیرید بمیرید به پیش شه زیبا
بر شاه چو مردید همه شاه و شهیرید
بمیرید بمیرید وزین ابر برآیید
چو زین ابر برآیید همه بدر منیرید
خموشید خموشید خموشی دم مرگست
هم از زندگی است اینک زخاموش نفیرید
مولوی
کرماشان- گاواره گوران- دامنه ی کوه «کور هه نجیر» چشم اندازی بر آبادی «بانزه لانی» و آب بند «آزادی» و دورنمائی از فرهنگ سرای موسیقی اُستاد علی اکبر مرادی که متاسفانه تا کنون ناتمام مانده است. به امید روزی که کار آن به اتمام رسد و به جایگاهی آبرومند و ارجمند برای مشتاقان موسیقی و بویژه شیفتگان ساز عرفانی تنبور«ته مویره» تبدیل شود
کرماشان- گاواره گوران- کوه «کور هه نجیر»- «مه ر که موتر»!
این غار همچنانکه از نامش آشکار است یکی از محل های تجمع کبوترهای کوهی است. قدیمی های محلی در باره ی این غار روایتی دارند بدین صورت که شکارچیان در هنگام ورود به این غار برای شکار کبوترهای کوهی فریاد می زدند: « آی کبوترهائی که از دون و گوهر نیکوکاران و ذات داران هستید، تمنا دارم تا از غار بیرون روید، چرا که من قصد شکار دارم!» و آنگاه پس از آنکه تعدادی از کبوترها از غار بیرون زدند، شکار آغاز می شد.
این غار همچنانکه از نامش آشکار است یکی از محل های تجمع کبوترهای کوهی است. قدیمی های محلی در باره ی این غار روایتی دارند بدین صورت که شکارچیان در هنگام ورود به این غار برای شکار کبوترهای کوهی فریاد می زدند: « آی کبوترهائی که از دون و گوهر نیکوکاران و ذات داران هستید، تمنا دارم تا از غار بیرون روید، چرا که من قصد شکار دارم!» و آنگاه پس از آنکه تعدادی از کبوترها از غار بیرون زدند، شکار آغاز می شد.
کرماشان- گاواره گوران- کوه «کور هه نجیر»- «مه ر تاریک»!
کرماشان- گاواره گوران- دامنه ی کوه «کور هه نجیر»- آبادی «جاماز=جاماس=جاماسب»!
کرماشان- گاواره گوران-کوه «کور هه نجیر»
نمونه ای از مارهای تُند و تیز کوه «کور هه نجیر» که همچون صاعقه از جلوی پای آدمی رد می شوند!
نمونه ای از مارهای تُند و تیز کوه «کور هه نجیر» که همچون صاعقه از جلوی پای آدمی رد می شوند!
کرماشان- گاواره گوران- دامنه ی کوه «کور هه نجیر»
درگاه درختان مقدس!
درخت، در جهانبینی اصیل ایران و در آئین دیرپای یارسان، پیکریابی آنان از خوشه ی گیتی یا همان جانان یا جَم است. در این جهانبینی، خُدا، همان خوا و شیره و اَشه و مزه ی گیتی است. ارجمندی و قداست درخت در باور آنان، همان، ارجمندی و قداست خوشه ی گیتی و جانان و جَم و خُداست!
درگاه درختان مقدس!
درخت، در جهانبینی اصیل ایران و در آئین دیرپای یارسان، پیکریابی آنان از خوشه ی گیتی یا همان جانان یا جَم است. در این جهانبینی، خُدا، همان خوا و شیره و اَشه و مزه ی گیتی است. ارجمندی و قداست درخت در باور آنان، همان، ارجمندی و قداست خوشه ی گیتی و جانان و جَم و خُداست!
کرماشان- گاواره گوران- دامنه ی کوه «کور هه نجیر»- چشم اندازی بر روستاهای «بانزه لانی»!
کرماشان- گاواره گوران- دامنه ی کوه «کور هه نجیر»- چشم اندازی بر روستای «جاماز=جاماسب»!
یکی از دیرینه سال ترین روستاهای منطقه است که شوربختانه بیشتر ساکنان آن به شهر کوچیده اند و دیگر آن گرمی حضور مردمان ریشه دار اش را احساس نمی کنید. به باور اینجانب هر ده و آبادی تنها کومه ای سنگ و کُلوخ بی جان نیست که نابودی آن دردی را به همراه نداشته باشد، بلکه هر آبادی برای آباد شدن خود شیره ی جان مردمانش را با خود همراه می کند و راه و روشی را برمی گزیند و ذره ذره و پاورچین پاورچین رمز و راز بقا و ماندگاری اش را در خود تجربه می کند و برای خود تاریخی و فرهنگی را می سازد که جان دارد و نیز، «جان شیرین خوش است» و همین تجربه فرهنگی و تاریخی آنان است که در دل مردمان آن خاک، سینه به سینه، منتقل می شود و هویت آنان را می سازد، هویتی که با پراکنده شدن مردمانش در کلان شهرها، تا اندازه ی زیادی، بلعیده می شود، حال آنکه هر یک از این چنین هویت هائی یک سرمایه ملّی و جمعی است و سبب غنا و سرشاری فرهنگی می شود و براستی که از بین رفتن هر یک از آنان سبب فقر فرهنگی ملّتی خواهد شد.
تلاش کنیم تا به غنای فرهنگی خود ارج نهیم و از آن نگهبانی کنیم ...
یکی از دیرینه سال ترین روستاهای منطقه است که شوربختانه بیشتر ساکنان آن به شهر کوچیده اند و دیگر آن گرمی حضور مردمان ریشه دار اش را احساس نمی کنید. به باور اینجانب هر ده و آبادی تنها کومه ای سنگ و کُلوخ بی جان نیست که نابودی آن دردی را به همراه نداشته باشد، بلکه هر آبادی برای آباد شدن خود شیره ی جان مردمانش را با خود همراه می کند و راه و روشی را برمی گزیند و ذره ذره و پاورچین پاورچین رمز و راز بقا و ماندگاری اش را در خود تجربه می کند و برای خود تاریخی و فرهنگی را می سازد که جان دارد و نیز، «جان شیرین خوش است» و همین تجربه فرهنگی و تاریخی آنان است که در دل مردمان آن خاک، سینه به سینه، منتقل می شود و هویت آنان را می سازد، هویتی که با پراکنده شدن مردمانش در کلان شهرها، تا اندازه ی زیادی، بلعیده می شود، حال آنکه هر یک از این چنین هویت هائی یک سرمایه ملّی و جمعی است و سبب غنا و سرشاری فرهنگی می شود و براستی که از بین رفتن هر یک از آنان سبب فقر فرهنگی ملّتی خواهد شد.
تلاش کنیم تا به غنای فرهنگی خود ارج نهیم و از آن نگهبانی کنیم ...
(کَند و کاو و کورمالی در فهم جهانبینی و فلسفه ی یارسان از پدیده ی «خُدا» و «جان» و «زندگی» و «مَرگ» و «دونادون» و پیوند آن با جهانبینی و فرهنگ اصیل ایران ... )
در این جهانبینی، علی رغم تحریف و مسخ سازی آن توسط موبدان زرتشتی، بویژه در اواخر امپراتوری ساسانیان، خُدا، اصل ِ پنهانیست که درخت گیتی و خوشه ی جان ها و زندگی از آن می روید. خُدا، نه تنها اصل پنهان گیتی است، بلکه اصل و دانه ی پنهان هر جانی نیز هست. و چهره ی هر جانی، در حقیقت، نمودی و رویشی از آن بُن و دانه ی نهان است. آنان این اصل پنهان را با تصاویر و نام های مختلف اینهمانی می دادند. یوغ، یوگا، اسیم، هلال ماه، وهومن، بهمن،آرتا وَرد، ارتای خوش، فروهر، خرد، خوا، خادای، خُدا و...، و همگی اشاره ایست به این بُن و دانه ی پنهان کیهان و گیتی. واژه ها و تصاویر «وهومن» یا «بهمن» یا «دونادون»، به مفهوم «مینوی مینو»، «دانه ای در دانه»، «اصل در اصل»، «جان در جان» ، «دوگیان»، «دوجانه»، «آوس»، «اوستا» و «آبستن»، بیان آنست که هر جانی در درونش یک جان دیگر را پنهان کرده است. و بر این باور بودن که همین جان ِ پنهان هر جانی، همان بُن و دانه ی روینده ی آن جان است.
مولوی بلخی می سُراید:
این جا کسی است پنهان دامان من گرفته
خود را سپس کشیده پیشان من گرفته
این جا کسی است پنهان چون جان و خوشتر از جان
باغی به من نموده ایوان من گرفته
این جا کسی است پنهان همچون خیال در دل
اما فروغ رویش ارکان من گرفته
این جا کسی است پنهان مانند قند در نی
شیرین شکرفروشی دکان من گرفته
جادو و چشم بندی چشم کسش نبیند
سوداگری است موزون میزان من گرفته
چون گلشکر من و او در همدگر سرشته
من خوی او گرفته او آن من گرفته
در چشم من نیاید خوبان جمله عالم
بنگر خیال خوبش مژگان من گرفته
من خسته گرد عالم درمان ز کس ندیدم
تا درد عشق دیدم درمان من گرفته
تو نیز دل کبابی درمان ز درد یابی
گر گرد درد گردی فرمان من گرفته
در بحر ناامیدی از خود طمع بریدی
زین بحر سر برآری مرجان من گرفته
بشکن طلسم صورت بگشای چشم سیرت
تا شرق و غرب بینی سلطان من گرفته
ساقی غیب بینی پیدا سلام کرده
پیمانه جام کرده پیمان من گرفته
من دامنش کشیده کای نوح روح دیده
از گریه عالمی بین طوفان من گرفته
تو تاج ما وآنگه سرهای ما شکسته
تو یار غار وآنگه یاران من گرفته
گوید ز گریه بگذر زان سوی گریه بنگر
عشاق روح گشته ریحان من گرفته
یاران دل شکسته بر صدر دل نشسته
مستان و می پرستان میدان من گرفته
همچو سگان تازی می کن شکار خامش
نی چون سگان عوعو کهدان من گرفته
تبریز شمس دین را بر چرخ جان ببینی
اشراق نور رویش کیهان من گرفته
***
مولوی دگر بار می سُراید:
تو کیی در این ضمیرم که فزونتر از جهانی
تو که نکته جهانی ز چه نکته می جهانی
تو کدام و من کدامم تو چه نام و من چه نامم
تو چه دانه من چه دامم که نه اینی و نه آنی
تو قلم به دست داری و جهان چو نقش پیشت
صفتیش می نگاری صفتیش می ستانی
چو قلم ز دست بنهی بدهیش بی قلم تو
صفتی که نور گیرد ز خطاب لن ترانی
تن اگر چه در دوادو اثر نشان جان است
بنماید از لطافت رخ جان بدین نشانی ...
***
مولوی باز فاشگونه می سُراید:
پوشیده چون جان می روی اندر میان جان من
سرو خرامان منی ای رونق بستان من
چون می روی بیمن مرو ای جان جان بیتن مرو
وز چشم من بیرون مشو ای مشعله تابان من
از لطف تو چون جان شدم وز خویشتن پنهان شدم
ای هست تو پنهان شده در هستی پنهان من
گل جامه در از دست تو وی چشم نرگس مست تو
ای شاخهها آبست تو وی باغ بیپایان من
یک لحظه داغم می کشی یک دم به باغم می کشی
پیش چراغم می کشی تا وا شود چشمان من
چون منزل ما خاک نیست گر تن بریزد باک نیست
اندیشهام افلاک نیست ای وصل تو کیوان من
انار، با دانه های بیشمارش پیکریابی تصویر خُدائی است که مجموع جان هاست و خود را به گیتی«جانان» تحول می دهد. خُدا، تک دانه ایست که می روید و میوه ی انار با دانه های اخگرین بسیار می شود و از آن خوشه ی گیتی پیدایش می یابد.
خُروس، از یک طرف با رنگ های فراوانش و از سوئی با آواز بیدارباش و زندگی بخش و جنبش خیزش پیکریابی چنین خُدائی است. خُدا، رنگ و آواز است که گیتی را به جنبش وا می دارد.
خورشید، پیکریابی مهر خُداست.
ماه، پیکریابی، جمع خردهای جان هاست و نگهبان جان و زندگی است. خُدا، نگهبان جان و زندگی از هر گزندی است.
خُدا، خوا و نمک و مزه ی جان و زندگی است.
خُدا، شیره و اشیره و اشه جان و زندگی است.
گیان و ژیان و جیهان و جهان و ... بیان آنست که هر جانی لانه و آشیانه ی خُداست. هر جانی جهانیست و هر جهانی جانیست!
درخت سرو، بیان تصویر خُدائی است که اصل و گوهر همیشه سبز شونده در گیتی و جان هاست. به بیانی دیگر هر جانی به اصل آفریننده ی خود آبستن است. و این بُن و دانه و جان ِ پنهان و نادیدنی و ناگرفتنی و فنا ناپذیر، همان خُداست. به عبارتی دیگر هر ذره و جانی لانه و آشیانه ی خُداست. بنابراین هر جانی ارجمند است و پرستاری و شاد کردن آن، همان پرستاری و شاد کردن ِدانه و گوهر درونی خود، و همان پرستش و شاد کردن خُداست! بر اساس چنین جهانبینی همه ی گیتی و جان ها ی گوناگون، علی رغم گوناگونی آن ها، دارای یک بُن و دانه ی مشترک و یکسان هستند که چهره های متفاوتی از آن می روید و آشکار می شود، و بُن و اصل کثرت و حرکت و تغییر و تحّول و تکامل(...=گوران) در همه ی آن ها همان خُداست. تخم و دانه ی خُدا، در گیتی و جانان افشانده شده است و همین تخم و دانه است که همچون جوجه ای پوسته ی تخم خود را می شکند و سه مرغ و سی مرغ و هزاران مرغ گوناگون از آن بیرون می آید و پرواز می کند و هر مرغی، چهره ای گوناگون از تخم و دانه ی اوست. مرگ، همان مَرغ و مُرغ است، و گور، جایگاه تحّول دوباره همان بُن و اصل برای بیرون جهیدن مرغی دیگر و چهره ای دیگر است. به همین خاطر در نزد یارسان، گورستان ها«مزار=جایگاه پیوستن به سیمرغ»، نه تنها جایگاه سوگ و گریه و زاری نبوده است، بلکه همواره جایگاه جشن و پایکوبی و شادی بوده است. جشن و پایکوبی و شادی به خاطر پیوستن مُردگان به سیمرغ و جانان و خُدا و بُن و کان و سرچشمه ی آفریننده ی خود، تا آنکه چهره ای تازه تر از خاک و هاگ و خاکستر آن بروید. «سیمرغ از خاکستر خود برمی خیزد!» اشاره ای به همین توان نوآفرینی و تازه شوندگی هر جانی در گیتی است. به همین سبب، در گذشته های دور، ساختن سنگ قبر چندان معمول و مقبول نبوده است، بلکه بجای آن و بیاد آن عزیز رفته، درختی را مانند سرو بر گورش می کاشتند تا بیان کننده ی جهانبینی و فلسفه ی آنان از خُدا-گیتی-جان و زندگی باشد!
مرگ
بمیرید بمیرید در این عشق بمیرید
در این عشق چو مردید همه روح پذیرید
بمیرید بمیرید وزین مرگ مترسید
کز این خاک برآیید سماوات بگیرید
بمیرید بمیرید وزین نفس ببرید
که این نفس چو بندست و شما همچو اسیرید
یکی تیشه بگیرید پی حفره زندان
چو زندان بشکستید همه شاه و امیرید
بمیرید بمیرید به پیش شه زیبا
بر شاه چو مردید همه شاه و شهیرید
بمیرید بمیرید وزین ابر برآیید
چو زین ابر برآیید همه بدر منیرید
خموشید خموشید خموشی دم مرگست
هم از زندگی است اینک زخاموش نفیرید
مولوی
کرماشان- گاواره گوران- دامنه ی کوه «کور هه نجیر»- رو به روی روستاهای «شاهمار» و «بانزه لانی» ها و «کامران» ها- از مَزار و نیایشگاه و جشنگاه «ایمام ره زا»- چشم اندازی بر «آب بند آزادی»!
گاواره گوران- چشم اندازی بر روستاهای «بانزه لانی»!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر