۱۳۹۴ آذر ۱۵, یکشنبه

کرمانشاه«کرماشان»- سَرپُل ِزَهاب«سه‌رپیلی زه‌هاو» «بزمیراوا- مله کرمینه»

سَرپُل ِزَهاب«سه‌رپیلی زه‌هاو»
«بزمیراوا- مله کرمینه»
پارسی: بَلوط
کوردی: به‌لو,به‌ڕو,به‌ڕی,جه‌فت

کرمانشاه«کرماشان»- سَرپُل ِ زَهاب«سه‌رپیلی زه‌هاو»
پس از باران «دوائی واران»

***
شعر برف نو- احمد شاملو
- - -
برف نو! برف نو! سلام، سلام
بنشین، خوش نشسته‌ای بر بام
پاكی آوردی ای امید سپید
همه آلودگی‌ست این ایام
راه شومی‌ست می‌زند مطرب
تلخواری‌است می‌چكد در جام
اشكواری‌ست می‌كشد لبخند
ننگواری‌ست می‌تراشد نام
شنبه چون جمعه، پار چون پیرار
نقش هم رنگ می‌زند رسام
مرغ شادی به دامگاه آمد
به زمانی كه برگسیخته دام
ره به هموار جای دشت افتاد
ای دریغا كه برنیاید گام
تشنه آن جا به خاک مرگ نشست
کاتش از آب می‌کند پیغام
کام ما حاصل آن زمان آمد
که طمع برگرفته‌ایم از کام
خامسوزیم الغرض بدرود

تو فرود آی برف تازه سلام!
کرمانشاه«کرماشان»- سَرپُل ِ زَهاب«سه‌رپیلی زه‌هاو»
پس از باران «دوائی واران»

کرمانشاه«کرماشان»- گهواره گوران«گاواره‌ی گوران»- یادمان«شون‌گە» تیمور بانیارانی ***



کرمانشاه«کرماشان»- گهواره گوران«گاواره‌ی گوران»- «گورگاوه‌رز» < - - - > «بانیاران»
درخت بلوط کهن‌سال
دار به‌روی کونه‌سال
***
آهای اورست !
به بلندای آسمان خراشت نناز !
من بلوط هزارساله ام
تنم قوی
ریشه ام دراااااااااز
نه سنگ
نه آتش
صورتم نخراشید
من از تبر خورده ام
تبر از تنم !


(شاعر: زرشید
)


تیمور بانیارانی می‌فرماید:

داوودی به‌شه‌ر
مورغی دیم نه زیل داوودی به‌شه‌ر


ئه‌لماس هژمه‌ت بوره‌نده‌ی دوو سه‌ر
فه‌تات و فتوور فه‌تح فانی که‌ر

سه قالب یه‌ک مه‌غز چل شه‌م یه‌ک فه‌نه‌ر
دو کان یه‌ک کالا سه زه‌وج یه‌ک به‌شه‌ر

ته‌یموورم تاووس موسته‌فام نه زیل
دیده‌ی شه‌کاکان پوشان په‌رده‌ی لیل

شون شه‌م وه‌سته‌ن نه جامه‌ی حه‌یاس
ئاخیز که‌رد نه چه‌پ وه‌ست نه ته‌خت راس

حه‌یده‌ره‌ن موسی ره‌مز ساحبکار
شه‌ش زات نه سه زیل یه‌ک جه‌سه‌د قه‌رار

سه دیده یه‌ک دل سه زات یه‌ک ئه‌نداز
ته‌یموور یار نه‌و ده‌م مه‌بو سه‌ر ئه‌فراز
- - -
دیدگاهی آزاد و ناتمام:

تیمور بانیارانی در اینجا به بعضی از رمز و رازهای جهانبینی مُغان و آئین یارسان اشاره می‌کند. او با نام بردن از خود، در واقع، تصویربنیادی و فطری انسان را در این جهانبینی و آئین بازتاب می‌دهد. او اشاره می‌کند به تُخم و گوهر پنهان خُدا در هر جانی، که در خودجوئی انسان ، همچون مُرغی به پرواز در می‌آید و فروهر می‌شود. خُدا، شهباز پنهان جان‌هاست. خُدا، الماس وجود هر جانی است که در خودکاوی کشف و نمایان می‌شود و می‌درخشد. زندگی در گیتی، در حقیقت، دُکانی برای خودجوئی و داد وستد چنین الماس پنهانی در وجود است. طاووس، پیکریابی خُدای رنگین کمانی است که رنگ‌های خود را در گیتی می‌افشاند، و با گسترش بُن و کان ِرنگین خود، گیتی را رنگین می‌کند. او همچنین به جهانبینی "سه تا یکتائی" یا "یَری تَنی" یا "سَهاکی" اشاره می‌کند که بُن و دانه‌ی درخت گیتی و کیهان است ...

«شاد و خُرَّم و پیروز باشید»



کرمانشاه«کرماشان»- گهواره گوران«گاواره‌ی گوران»- ناحیه‌ی کامران«ناوچه‌ی کامران»
سَد ِآزادی«به‌ندئاوی ئازادی»




کرمانشاه«کرماشان»- گهواره گوران«گاواره‌ی گوران»- «زاوله»
***
کارگاه ابزارسازی-چاقوسازی استاد شریف رضائی زاوله
تلفن همراه: 09183315232


روستای زاوله، همراه با ابزارسازی در شهر کرند«کرن»، یکی از مراکز ابزارسازی غرب کشور بوده است. با انقلاب صنعتی در غرب و واردات ابزارهای گوناگون از آنجا به ایران، ابزارسازی بومی در ایران تضعیف شد، و بسیاری از کارگاه‌های ابزار سازی ناچار به تعطیلی شدند. کارگاه‌های بومی سرچشمه‌ی دانش ابزارسازی هستند و تحول و پیشرفت آن‌هاست که صنعت ابزارسازی مدرن را بوجود می‌آورند. دنیای غرب هم در چند قرن اخیر با تحول و تکامل اندیشه‌های ابزاسازی یونان و روم باستان توانست انقلاب صنعتی ایجاد کند. اما ما نتوانستیم، چراکه، ما همین کارگاه‌های ابزارسازی بومی را مورد بی‌مهری قرار دادیم و برای بُن اندیشه‌های آن‌ها ارزش قائل نشدیم و در نهایت از چنین اندیشه‌های بنیادی که حاصل هزاران سال مراوده‌ی مردم منطقه با طبیعت بود، تهی شدیم و توان آفرینندگی خود را از دست دادیم.
پس بیائیم با خریداری ابزار از چنین کارگاه‌هائی آنان را مورد پشتیبانی قرار دهیم و نگذاریم که آخرین یادگارهای این دانش کُهن از بین برود.

«شاد و خُرَّم و پیروز باشید»


کرمانشاه«کرماشان»- گهواره گوران«گاواره‌ی گوران»
چهره‌ی فصل پائیز در باغات گهواره ...!
«چیره‌ی وه‌رزی پایز له‌ناو باخانی گاواره ...!»
کرمانشاه«کرماشان»- گهواره گوران«گاواره‌ی گوران»
چهره‌ی فصل پائیز در باغات گهواره ...!
«چیره‌ی وه‌رزی پایز له‌ناو باخانی گاواره ...!»



کرمانشاه«کرماشان»- گهواره گوران«گاواره‌ی گوران»- توتشامی«تویشامی، دوول دالان، چه‌مه‌ن» غار خاموش«مه‌ر خاموش»

Faramarz-Kay Babaei
اکتبر 19

کرمانشاه«کرماشان»- دالاهو«کرن»- ریجاب«ریژاو» «اَبودوجانه»

کرمانشاه«کرماشان»- دالاهو«کرن»- ریجاب«ریژاو»
«اَبودوجانه»
***


در تصویر اندیشی جهانبینی اصیل ایران«مُغان» و در آئین یارسان، "سَرو"، با توجه به ویژگی‌هائی که داراست، از جایگاه ارجمندی برخوردار، و یکی از پیکریابی‌های دانه‌ی "سپَنتمانی" است. "سَرو"، درختی همیشه سبز و راست قامت و ... است و چنین ویژه‌گی‌هائی آن را همسان و همسنگ با اصل و کان آفریننده‌ی هستی می‌کند. خدای این جهانبینی، اصل و کان نوشوی در دل هر ذره و جانی است. پس اگر در جائی دیدید که درخت سَرو به عنوان یکی از نمادها و چشم نوازهای آن جلوه‌گری کرد، بدانید که، اینجا حکایتی بس ژرف و دیرینه از دلبستگی و عشق به جهانبینی اصیل ایران«مُغان» و خُدای شاد و خُرَّم و سپنتائی آن دارد.


در ره دین چو نی کمر بربند
تا سرآمد شوی چو سرو بلند
(نظامی گنجوی)

سرو شو از بند خود آزاد باش
شمع شو از خوردن خود شاد باش
(نظامی گنجوی)


قحطی و گرسنگی و زاگرس‌نشینی و بلوط و ...

مردم زاگرس‌نشین، کوه و چشمه و درخت و نسیم را می پرستند، چراکه، همه‌ی آنها بوی زندگی می‌دهند. چراکه، در قحطی و گرسنگی، تنها یاری رسان آن‌ها، طبیعت بوده است. بلوط، سرچشمه‌ی عشق است، و نگذاشته است تا هرگز قحطی و گرسنگی، عشق را در میان مردمان نیست و نابود کند. پدران و مادران کهن‌سال ما فراموش نکرده‌اند که در قحطی و گرسنگی سال‌های دور چگونه بلوط را جایگزین آرد گندم کرده‌اند و با آن نان پختەاند و از مرگ رهائی یافته‌اند و آن روزهای سیاه را از سر گذرانده‌اند، بی آنکه عشق و مهر را، در پیش پای اژدهای شوم و ترسناک گرسنگی، قربانی کنند ...


چنان قحط سالی شد اندر دمشق
که یاران فراموش کردند عشق
چنان آسمان بر زمین شد بخیل
که لب تر نکردند زرع و نخیل
نجوشید سرچشمه های قدیم
نماند آب جز آب چشم یتیم
نبودی به جز آه بیوه زنی
اگر بر شدی دودی از روزنی
نه در کوه سبزی، نه در باغ شخ
ملخ بوستان خورد و مردم ملخ
در آن حال، پیش آمدم دوستی
کزو مانده بر استخوان پوستی
و گر چه به مکنت قوی حال بود
خداوند جاه و زر و مال بود
بدو گفتم ای یار پاکیزه خوی
چه درماندگی پیشت آمد، بگوی
بغرید بر من که عقلت کجاست؟
چو دانی و پرسی سؤالت خطاست
نبینی که سختی به غایت رسید؟
مشقت به حد نهایت رسید؟
بدو گفتم آخر تو را باک نیست
کُشَد زهر جایی که تریاک نیست
گر از نیستی دیگری شد هلاک
تو را هست، بط را ز طوفان چه باک؟
نگه کرد رنجیده در من فقیه
نگه کردن عاقل اندر سفیه
که مرد اَر چه بر ساحل است ای رفیق
نیاساید و دوستانش غریق
من از بینوایی نیم روی زرد
غم بینوایان رخم زرد کرد
نخواهد که بیند خردمند، ریش
نه بر عضو مردم، نه بر عضو خویش
چو بینم که درویش مسکین نخورد
به کام اندرم لقمه زهر است و درد

(سعدی شیرازی)

۱۳۹۴ آذر ۱۴, شنبه

کرمانشاه«کرماشان»- سَرپُل ِزَهاب«سه‌رپیلی زه‌هاو» < - - - > سَرمَست«گوواور" دامنه‌ی کوه کَچَل

کرمانشاه«کرماشان»- سَرپُل ِزَهاب«سه‌رپیلی زه‌هاو» < - - - > سَرمَست«گوواور"
دامنه‌ی کوه کَچَل
«پادامه‌نی کویه که‌چه‌ل»
کرمانشاه«کرماشان»- سَرپُل ِزَهاب«سه‌رپیلی زه‌هاو» < - - - > سَرمَست«گوواور"
دامنه‌ی کوه کَچَل
«پادامه‌نی کویه که‌چه‌ل









کرمانشاه«کرماشان»- سَرپُل ِزَهاب«سه‌رپیلی زه‌هاو» < - - - > سَرمَست«گوواور"
دامنه‌ی کوه کَچَل
«پادامه‌نی کویه که‌چه‌ل»

کرمانشاه«کرماشان»- سَرپُل ِزَهاب«سه‌رپیلی زه‌هاو»- تاق گرا«گه‌را» *** دیدگاهی آزاد و ناتمام در باره‌ی تاق گرا«گه‌را»:



بنای تاق گرا«گه‌را»، که در میان مردم بومی به تاق شیرین نیز مشهور است، در گردنه پاتاق بر سر راه کرمانشاه به سرپل زهاب و در ۱۵ کیلومتری شهرستان سرپل زهاب در کنار راه باستانی سنگفرشی بنا شده که فلات ایران را به میان رودان پیوند می‌داده‌ است.
در مورد زمان ساخت این بنا دیدگاه‌های متفاوتی بیان می‌شود، برخی آن را به دوره اشکانی و برخی دیگر آن را به دوره ساسانی نسبت می‌دهند. برخی بر این باورند که این بنا در اواخر دوره ساسانی و احتمالاً زمان حکومت خسرو دوم (۶۲۸-۵۹۰م) ساخته شده‌ است. اگرچه تاکنون کارکرد واقعی این بنا مشخص نشده، اما برای آن کارکردهای متفاوتی از جمله «یادگار احداث راه کاروانرو»، «توقف گاه موکب شاهی»، «اریکه سلطنتی»، «پاسگاه مرزی» و «بنای یادبودی از پیروزی» ذکر کرده‌اند.
اما باور بنده بر این است که برای شناخت جایگاه چنین بنائی نیازمند آنیم که نامواژه‌ی گرا«گه‌را» بر بستر فرهنگ اصیل ایران یا همان جهانبینی مُغان بررسی شود، تا شاید گشایشی در کشف رمز و راز فلسفه‌ی ساخت آن بوجود آید.
واژه‌ی گرا«گه‌را» در زبان کُردی به معنای؛ تخم حشرات و ماهی‌ها که هنوز جان نگرفته و نیز به تخم نارس درون شکم مرغ گویند.
واژه‌ی گرا«گه‌را» در زبان پارسی به حجام ، سرتراش ، دلاک گویند. و فراموش نکرده‌ایم که در گذشته بخش مهمی از ابزار حجامت و سرتراشی و دلاکی را نَی تشکیل می‌دادە است.
شیشه ٔ پرخون که گرا می مکد
بر امید نفع دل خوش میکند
(مولوی)
و نیز بندر گرا از جمله ٔ بنادر معروف دوره ٔ ساسانی است .
و همچنین برخی از پژوهشگران بر این باورند که واژه‌ی گرا«گه‌را» به معنای "نیزار" می‌باشد.
...
و اما با یاری جستن از تصویراندیشی‌های فرهنگ اصیل ایران، و با چیدن پازل معناهائی که در زبان کُردی و پارسی آمده است، بنده بر این باورم که پیوند این بنا با "نَی" و "تُخم" و "دانه" برای ما فاش می‌سازد، که این بنا، نمادی و نشانه‌ای از آفرینندگی و انجام و "هه‌نجام" بوده، و شاید، جایگاهی برای اعلام همگانی شروع و پیوند بە فصل و جشن و گردهمائی آئینی و مردمی بوده است، کە در اعلام چنین آغازی، کسی یا کسانی، با آتش و مشعلی فروزان، آغاز چنین جشنی را به همگان خبر می‌داده‌اند.
بزرگان و آزادگان را بخوان
به جشن و به سور و به رای و به خوان
(فردوسی)
«زندگی‌تان همواره جشن و سور باد!»

تندیس کاوه‌ی آهنگر زینت‌بخش یکی از میادین شهر کرند ...


کرمانشاه«کرماشان»- دالاهو«کرن»
***
تندیس کاوه‌ی آهنگر زینت‌بخش یکی از میادین شهر کرند ...
«په‌یکه‌ره‌ی کاوه‌ی ئاسنگه‌ر رازاندنه‌وه‌ی یه‌کیک له مه‌یانه‌یل کرن ...


کرمانشاە «کرماشان»- کوهستان دالاهو «کویسانی دالەهوو»- بابایادگار «باوە یاگار» «کانی قەسلان»








کرمانشاە «کرماشان»- کوهستان دالاهو «کویسانی دالەهوو»- بابایادگار «باوە یاگار»
«کانی قەسلان»
***
«قداست و ارجمندی چشمه‌ی قەسلان درآئین یارسان»


در جهانبینی اصیل ایران«مُغان» و در آئین یارسان، عناصر چهارگانه‌ی؛ خاک و آب و باد و آتش، مقدس و ارجمند هستند و هر یک از آن‌ها پیکریابی خدا یا همان بُن و سرچشمه‌ی پیدایش گیتی می‌باشند. در یکی از پیکریابی‌ها، خُدا، هم مَی(=آب) و هم ساقی است، و جان، پیمانه‌ای برای چنین مَی و آبی می‌باشد. آب جَم که در میان جَم نشینان گردانده می‌شود و هر جَم‌نشینی(=جان) جُرعه‌ای از آن می‌نوشاد، آن آب، در حقیقت، پیکریابی خُدائی‌ست که پیمانه‌ها(=جان‌ها) را با شیره و اشیره و اشه‌ی خود پُر و سرشار می‌کند.

مولوی » دیوان شمس » غزلیات

من از کجا پند از کجا باده بگردان ساقیا
آن جام جان افزای را برریز بر جان ساقیا
بر دست من نه جام جان ای دستگیر عاشقان
دور از لب بیگانگان پیش آر پنهان ساقیا
نانی بده نان خواره را آن طامع بیچاره را
آن عاشق نانباره را کنجی بخسبان ساقیا
ای جان جان جان جان ما نامدیم از بهر نان
برجه گدارویی مکن در بزم سلطان ساقیا
اول بگیر آن جام مه بر کفه آن پیر نه
چون مست گردد پیر ده رو سوی مستان ساقیا
رو سخت کن ای مرتجا مست از کجا شرم از کجا
ور شرم داری یک قدح بر شرم افشان ساقیا
برخیز ای ساقی بیا ای دشمن شرم و حیا
تا بخت ما خندان شود پیش آی خندان ساقیا

«شاد و خُرَّم و خندان باشید»







کرمانشاە «کرماشان»- کوهستان دالاهو «کویسانی دالەهوو»- بابایادگار «باوە یاگار»
نیایشگاه و جشنگاه و آتشگاه ِهزاران ساله‌ی سیمُرغ‌یان و خُرَّم‌دینان و یارسان‌یان ...










Faramarz-Kay Babaei

***
«قداست و ارجمندی چشمه‌ی قەسلان درآئین یارسان»


در جهانبینی اصیل ایران«مُغان» و در آئین یارسان، عناصر چهارگانه‌ی؛ خاک و آب و باد و آتش، مقدس و ارجمند هستند و هر یک از آن‌ها پیکریابی خدا یا همان بُن و سرچشمه‌ی پیدایش گیتی می‌باشند. در یکی از پیکریابی‌ها، خُدا، هم مَی(=آب) و هم ساقی است، و جان، پیمانه‌ای برای چنین مَی و آبی می‌باشد. آب جَم که در میان جَم نشینان گردانده می‌شود و هر جَم‌نشینی(=جان) جُرعه‌ای از آن می‌نوشاد، آن آب، در حقیقت، پیکریابی خُدائی‌ست که پیمانه‌ها(=جان‌ها) را با شیره و اشیره و اشه‌ی خود پُر و سرشار می‌کند.

مولوی » دیوان شمس » غزلیات

من از کجا پند از کجا باده بگردان ساقیا
آن جام جان افزای را برریز بر جان ساقیا
بر دست من نه جام جان ای دستگیر عاشقان
دور از لب بیگانگان پیش آر پنهان ساقیا
نانی بده نان خواره را آن طامع بیچاره را
آن عاشق نانباره را کنجی بخسبان ساقیا
ای جان جان جان جان ما نامدیم از بهر نان
برجه گدارویی مکن در بزم سلطان ساقیا
اول بگیر آن جام مه بر کفه آن پیر نه
چون مست گردد پیر ده رو سوی مستان ساقیا
رو سخت کن ای مرتجا مست از کجا شرم از کجا
ور شرم داری یک قدح بر شرم افشان ساقیا
برخیز ای ساقی بیا ای دشمن شرم و حیا
تا بخت ما خندان شود پیش آی خندان ساقیا

«شاد و خُرَّم و خندان باشید»








Faramarz-Kay Babaei

((( «باوه‌یاگار» و گیتی‌گرائی و اصالت جان و زندگی در جهانبینی «یارسان» در پیوند با جهانبینی اصیل ایران و اندیشه‌های مولوی و حافظ و ... )))

آفرینش در جهانبینی اصیل ایران«مُغان» و در آئین یارسان، پیدایشی و رویشی‌ست. هر چیزی و هر پدیده‌ای از بُن و دانه‌ی خود پیدایش و رویش می‌یابد. خُدا، دانه‌ی پنهان گیتی‌ست. هر جانی و ذره‌ای به این اصل پنهان آبستن‌ست. "بهمن" یا "هوومن" یا "وهوومنا" یا "مَن‌هوو" یا "داوو" یا "داهوو" یا "مینوی مینو" یا "سن‌سن" یا "جام‌جم" یا "دونادون" ... نامهای چنین اصل پنهان کیهانی هستند.
روایت پیدایش «باوه یاگار» از دانه‌ای انار و پیوند این روایت با آتش، تصویری از جهابینی آفرینش -بر اساس پیدایش و رویش- در فرهنگ و آئین یارسان را برای ما به نمایش می‌گذارد:

بنیامین مه‌ره‌مو:
سولتان ئه‌زه‌م، سولتان ئه‌زه‌م
دانه‌ی(=جوز، خدا) روی زمین، سولتان ئه‌زه‌م

گەرە سا(تکوین یافتن) دانه وه حوکم خواجه‌م
په‌ری نمایان پیره‌ی نه‌رگس چه‌م
***
بنیامین مه‌ره‌مو:
یادگاره و یار، ...
ئه‌وسا بییش مه‌نزور یادگاره و یار

سولتان ئه‌زیم داود نازار
یادگارشان به رده‌ن ئه‌وگره‌ی نار

په‌ری زمایشت بیا و به‌س شه‌رد
ئه‌مر سولتان بی یادگار قه‌ویل که‌رد

نیاش وه ته‌نویر نه شه‌راره‌ی نار
فه‌رما وه داوو سه‌ر ته‌نویر بنار ...

در این روایت، انار(خوشه‌ی دانه‌های آتش) و تنور(آتشگاه) پیکریابی خُداست، و دانه‌ی انار و باوه‌یاگار پیکریابی جان بطور عام است و هر جانی(دانه‌ی انار و آتش) هم گوهر با خُدا(انار و آتشگاه) است و از خودافشانی آن آفریده می‌شود. آزمایش ِ در خرمن ِ آتش رفتن ... آزمایش ِ هم گوهر بودن جان با خُداست!

در این جهانبینی، هر صورتی، لانه و آشیانه‌ی اصل پنهان کیهانی‌ست.
مولوی:
صد هزاران دام و دانه است اي خدا
ما چون مرغانِ حريصِ بي‌نوا

دَم به دَم ما بسته‌ي دامِ نويم
هر يكي گر باز و سيمرغي شويم

مي‌رَهاني هر دَمي ما را و باز
سويِ دامي مي‌رويم اي بي‌نياز!

ما در اين انبار، گندم مي‌كُنيم
گندم جمعْ‌آمده، گُم مي‌كُنيم

مي‌نينديشيم آخِر ما به هوش
كين خَلَل در گندم است از مكرِ موش

موش، تا انبارِ ما حُفره زده‌ست
وز فَنَش انبارِ ما ويران شده‌ست

اوّل اي جان! دفعِ شَرِّ موش كن
وآنگهان در جمع گندم جوش كن
- - -
در این جهانبینی، خُدا، تخم و دانه‌ای پنهان در هر جانی‌ست، که با خود جوئی، شهباز و سیمرغ و فروهری از آن بیرون می‌جهد و به پرواز در می‌آید.

مولوی:
ای قـوم بــه حج رفتـه کجایید کجایید
معشــوق همیــن جـاست بیایید بیایید

معشــوق تــو همسـایه و دیــوار به دیوار
در بادیه ســـرگشته شمـــا در چــه هوایید

گــر صـــورت بی‌صـــورت معشـــوق ببینیــد
هــم خـــواجه و هــم خانه و هم کعبه شمایید

ده بـــــار از آن راه بـــدان خـــانه بـــرفتیــــد
یــک بـــار از ایـــن خانــه بــر این بام برآیید

آن خانــــه لطیفست نشان‌هـــاش بگفتیــد
از خــواجــــه آن خــــانـــــه نشانـــی بنماییـــد

یک دستـــه گــل کــو اگـــر آن بـــــاغ بدیدیت
یک گـــوهر جــــان کـــو اگـــر از بحر خدایید

با ایــــن همـه آن رنج شما گنج شما باد
افسوس که بر گنج شما پرده شمایید
- - -

هر جانی، کان و سرچشمه‌ی این اصل پنهان‌ست که ما در خود جوئی آن پیکریابی آن می‌شویم.
مولوی:
تا در طلب گوهر کانی کانی
تا در هوس لقمهٔ نانی نانی
این نکته رمز اگر بدانی دانی
هر چیزی که در جستن آنی آنی
- - -
مولوی:
مرغی ملکی زانسوی گردون بپرد
آن سوی که سوی نیست بیچون بپرد

آن مرغ که از بیضه ی سیمرغ بزاد
جز جانب سیمرغ بگو چون بپرد!؟
- - -

مولوی:
" ميميرد يکی عاشق ، ميگفت يکی او را
در حالت جــان کندن، چونست که خـندانی

گفتا، چوبپردازم، من جمله دهــــان گردم
صد مرده همی خنـــــدم، بی خنده دندانی

زيرا که يکی نيمم، َنی بود شـــــکر گشتم
نيم دگرم دارد، عزم شـــــکر افشـــــانی
- - -
مولوی:
"اگرچه ميوه حکمت، بسی بچیـــــد ستی
اگر تو شيخ شــــــيوخی، و گر مُريد ستی

تو خويش درد گمـان بُرده‌ای و، درمانی
توخويش قفل گمــــان بُرده ای، کليد ستی

اگرزوصف تو دزدم، شحنـــــــــه عقلی
و گر تمـــــام بگوئــــــــيم، ابايزيد ستی

دريغ از تو، که در آرزوی غیـــــری تو
جمال خويش ندیــــدی، که بی نديد ستی"
- - -
حافظ:

"ساقی به نور باده، برافروز جــام ما
مطرب بگو که کا رجهان شد به کام ما

مادر پياله، عکس رخ يار ديده ايم
ای بيخبر زلذت شرب مدام ما

صوفی بيا که آيينه صافست جـــام ما
تا بنگری صفای می‌لـــــــعل فام را

راز دورن پرده، زرندان مست ُپرس
کاين حال نيست، زاهد عالی مقام را"
- - -
پروتاگوراس- فیلسوف یونانی:
انسان معیار همه چیز است، معیار هستی چیزهایی که هستند، و معیار نیستی چیزهایی که نیستند.

«شاد و خُرَّم و پیروز باشید»










کرمانشاە «کرماشان»- کوهستان دالاهو «کویسانی دالەهوو»- بابایادگار «باوە یاگار»
«کانی قەسلان»- درخت مقدس
***
حافظ شیرازی:
درخت دوستی بنشان که کام دل به بار آرد
نهال دشمنی برکن که رنج بیشمار آرد
چو مهمان خراباتی به عزت باش با رندان
که درد سر کشی جانا گرت مستی خمار آرد
شب صحبت غنیمت دان که بعد از روزگار ما
بسی گردش کند گردون بسی لیل و نهار آرد
عماری دار لیلی را که مهد ماه در حکم است
خدا را در دل اندازش که بر مجنون گذار آرد
بهار عمر خواه ای دل وگرنه این چمن هر سال
چو نسرین صد گل آرد بار و چون بلبل هزار آرد
خدا را چون دل ریشم قراری بست با زلفت
بفرما لعل نوشین را که زودش باقرار آرد
در این باغ از خدا خواهد دگر پیرانه سر حافظ
نشیند بر لب جویی و سروی در کنار آرد

کرمانشاه«کرماشان»- سَرمَست«گوواور" خرابات و نیایشگاه "باوه هه‌یه‌ر"

کرمانشاه«کرماشان»- سَرمَست«گوواور"
خرابات و نیایشگاه "باوه هه‌یه‌ر"

***
سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات


من خراباتیم و باده پرست
در خرابات مغان، عاشق و مست
گوش، بر زمزمه قول بلی
هوش، غارت زده جام الست
می‌کشندم چون سبو، دوش به دوش
می‌دهندم چو قدح، دست به دست
دیدی آن توبه سنگین مرا؟
که به یک شیشه می چون بشکست؟
رندی و عاشقی و قلاشی
هیچ شک نیست که در ما همه هست
ما همان خاک در مصطبه‌ایم
معنی و صورت ما عالی و پست
آن زمان نیز که گردیم غبار
بر در میکده خواهیم نشست
همه ذرات جهان می‌بینیم
به هوایت شده خورشید پرست
بود در بند تعلق، سلمان
به کمند تو در افتاد و برست
ذره‌ای بود و به خورشید رسید
قطره‌ای بود و به دریا پیوست


***
دیدگاهی آزاد و ناتمام در باره‌ی جایگاه «باوه» در جهانبینی اصیل ایران«مُغان» و در آئین یارسان:

یکی از پیکریابی‌های سه تا یکتائی در جهانبینی مُغان، همدلی و هماهنگی و همآفرینی سه ایزد نیروی ازلی - کیهانی؛ " خُرَّم، رام، بهرام" است. "رام" اولین زاده‌ی سیمرغ است، و زن ایزد موسیقی و شناخت وجویندگی ... است. جفت نرینه‌ی ازلی - کیهانی آن، "بهرام" است، که در پیوند با اصل میان یا عشق و مهر، هر زمان در حال جستجوی جفت مادینه‌ی خود، یا همان "رام"، می‌باشد. بهرام و رام یا همان جفت ازلی، در ادبیات عرفانی ما نام‌های دیگری به خود گرفته‌اند، همانند؛ بهروز و صنم، بهروز و پیروز، اورنگ و گُل‌چهره، خُسرو و شیرین، ویس و رامین ...، و در یک همسانگری، "رام" همان "دایه" و "بهرام" همان "باوه" است. "باوه" همان "پاوه" به معنای "ایزد پا دار" و همان "راهپوی" و "راهجوی" و "سالک" است، که هر زمان در حال جستجوی حق و گوهر گم شونده‌ی هستی می‌باشد. "بهرام" جوینده‌ی عاشقی‌ست که هر لحظه در جستجوی معشوقه‌ی خود یعنی "رام" است. "بهرام"، همان جوینده و شکارچی "گورخر" گریزپائی است، که سر از شکارگاه "بَرزین" در می‌آورد، که سه دختر زیبا روی دارد. برای سالک و جوینده‌ی حق و اشه و گوهر هستی، هیچ زمانی جویندگی به پایان نمی رسد، چراکه، به هر حق و اشه‌ای که می‌رسد، آن، حق و اشه، هست و نیست. چراکه، حق و اشه در هیچ قالبی و زندانی نمی‌گنجد و هیچ کسی و گروهی و عقیده وایدئولوژی و مکتبی و مذهبی نمی‌توانند آن را تصاحب کنند.
در این مورد خاص، بنده بر این باورم که نامواژه‌ی بومی، "باوه هه‌یه‌ر"، بیشتر و بهتر و اصیل‌تر از نامواژه‌ی عربی شدەی "بابا حیدر"، پیکریابی "سه تا یکتائی" و "یه‌ری ته‌نی" را در جهانبینی "مُغان" و آئین "یارسان" بازتاب دادە و در خود نگه‌داشته است.

حافظ شیرازی:

عمریست تا من در طلب هر روز گامی می‌زنم
دست شفاعت هر زمان در نیک نامی می‌زنم
بی ماه مهرافروز خود تا بگذرانم روز خود
دامی به راهی می‌نهم مرغی به دامی می‌زنم
اورنگ کو گلچهر کو نقش وفا و مهر کو
حالی من اندر عاشقی داو تمامی می‌زنم
تا بو که یابم آگهی از سایه سرو سهی
گلبانگ عشق از هر طرف بر خوش خرامی می‌زنم
هر چند کان آرام دل دانم نبخشد کام دل
نقش خیالی می‌کشم فال دوامی می‌زنم
دانم سر آرد غصه را رنگین برآرد قصه را
این آه خون افشان که من هر صبح و شامی می‌زنم
با آن که از وی غایبم و از می چو حافظ تایبم
در مجلس روحانیان گه گاه جامی می‌زنم

«بهروز و پیروز باشید»


کرمانشاه«کرماشان»- سَرپُل ِ زَهاب«سه‌رپیلی زه‌هاو» یکی از آبادی‌های متروکه‌ی منطقه‌ی زیبای گُلین «گولین»

کرمانشاه«کرماشان»- سَرپُل ِزَهاب«سه‌رپیلی زه‌هاو»
سَراب قلعه شاهین- درخت بلوط کهن‌سال باوه گنج ...
سه‌راو قه‌لاشاین- دار به‌رووی کونه‌سالی باوه گه‌نج ...





***
«هر ويرانه نشانی از غياب انسانی است ... شاعر: احمد شاملو»
- - -
آه اگر آزادی سرودی می خواند
کوچک
همچون گلوگاه پرنده ای،
هيچ کجا ديواری فرو ريخته بر جای نمی ماند.


ساليان بسيار نمی بايست
دریافتن را
که هر ويرانه نشانی از غياب انسانی است
که حضور انسان
آبادانی است.

همچون زخمی
همه عمر
خونابه چکنده ،

همچون زخمی
همه عمر
به دردی خشک تپنده

به نعره ای
چشم بر جهان گشوده
به نفرتی
از خود شونده ،-

غیاب بزرگ چنين بود
سرگذشت ويرانه چنين بود.

آه اگر آزادی سرودی می خواند
کوچک
کوچک تر حتا
از گلوگاه پرنده!










سیاه مشق‌های عارفانه‌ی استاد "محمد خالوندپور"
***
برگردان به پارسی:
از عقل و عشق حیران و سرگشته‌ام، نمی‌دانم از کدام یک فرمان ببرم
نه عشق به من مهلت می‌دهد، نه عقل برای پریشانیم چاره‌ای می‌اندیشد
















کرمانشاه«کرماشان»- سَرپُل ِزَهاب«سه‌رپیلی زه‌هاو» کوه شاه نشین- حسن سلیمان < - - - > الیاسی



کرمانشاه«کرماشان»- گیلان غرب«گیلانی روژاوا»- سَد زاگروس«پنگاوی زاگروس»
***
متن ترانه‌ی "پسرم"- خواننده: داریوش
- - -
خونه خالی خونه سرده
خونه سرد و سوت و کوره
با امید آینه دق واسه من سنگ صبوره
با امید آینه دق واسه من سنگ صبوره
پسرم وقتی که تو دنیا بیای
چراغ خونمو روشن می کنی
پسرم وقتی بیای با خنده*هات
به دلم رنگ جوونی می زنی
پسر پسر زندگیمو پر می کنه
پسر پسر قند عسل میشی برام
عصای دستم میشی تا بزرگ شدی
من از خدا غیر تو چیزی نمی*خوام
خونه خالی خونه سرده
خونه سرد و سوت و کوره
با امید آینه دق واسه من سنگ صبوره
با امید آینه دق واسه من سنگ صبوره
پسرم وقتی که تو دنیا بیای
چراغ خونمو روشن می*کنی
پسرم وقتی بیای با خنده*هات
به دلم رنگ جوونی می*زنی
پسر پسر زندگیمو پر می*کنه


پسر پسر قند عسل می*شی برام
عصای دستم می*شی تا بزرگ شدی
من از خدا غیر تو چیزی نمی*خوام


کرمانشاه«کرماشان»- سَرپُل ِ زَهاب«سه‌رپیلی زه‌هاو»
الوند="ئه‌لوه‌ن"
***
دیدگاهی آزاد و ناتمام در باره‌ی نامواژه‌ی "حلوان" :


«حلوان»{حُ، حَ} در منابع تاریخی نام سرزمینی‌ست، و بر این باورند که آن، نام باستانی شهر سَرپُل ِزَهاب است. باور بنده بر این است که نامواژه‌ی "حلوان" تغییر شکل یافته‌ و عربی-فارسی نویسی شده‌ی نامواژه‌ی "اَلوَن" یا "ئه‌لوه‌ن" یا "هه‌لوه‌ن" است. و اما معنای آن چیست؟
نامواژه‌ی "ئه‌لوه‌ن" از دو بُن واژه‌ی "ئه‌ل" یا "هەل" یا "اَل" یا "آل" + "وان" یا "وه‌ن" یا "وَند" یا "بَند" ساخته شده است. پیش واژه‌ی "ئه‌ل" یا "هەل" یا "اَل" یا "آل" یکی از نام‌های کُهن برای فروهر و سیمرغ و فَرُّخ و هُما و خُداست، و ئه‌لی=علی و ئالی=عالی، نیز، هم‌ریشه و هم‌معنا هستند، و "عالی قلندر=ئالی قلندر، ابتدا به پیروان و سالکان چنین جهانبینی گفته می‌شد، که در میان دراویش بکتاشی ترکیه رواج داشتە است. پس واژه‌ی "وان" یا "وه‌ن" یا "وَند" یا "بَند" به معنای خانه و مهر و پیوند و عشق ... است. بنابر این، نامواژه‌ی "حلوان" یا "ئه‌لوه‌ن" را شاید بتوان چنین معنا کرد:

"خُدای مهر" یا " سرزمین ِ ایزد مهر"

"ایزد مهر نگهبان جان و زندگی شما باد"

نظرها
ناصر بیدادی کلهر و شاید الون همان تغییر یافته حلوان باشد . به نظر ، حلوان کهن تر می آید و الوند و سرپل ذهاب ظاهرا وجه خویشاوندی با هم ندارند و ابتدا به ساکن ، حلوان منشاء این واژه‌هاست

Faramarz-Kay Babaei ناصرجان درود بر تو؛
خدمت شما عرض کنم بنده بر این باورم که نگارش واژه‌ی"ذَهاب" اشتباە است و نگارش درست آن "زَهاب=زه‌هاو" به معنای "چشمه‌گاه و زَهش‌گاه آب" می‌باشد، و مستقل از پیش واژه‌ی سَرپُل، نامواژه‌ای بسیار کهن است. اما در پیوند با "الوند" و "حلوان"، بنده باور به این دارم که با توجه نامواژه‌های زنده‌ی موجود همچون؛ " الوند=ئه‌لوه‌ن" و "البرز=ئه‌لبرز" و همچنین "هه‌لوو" به معنای باز و شاهین، و نامواژه‌ی "اَلماس=ئه‌لماس" به معنای "گوهر ماه" ... همه‌ی آن‌ها شاید تائیدی بر آنست که نامواژه‌ی الوند="ئه‌لوه‌ن" اصیل‌تر از نامواژه‌ی "حلوان"، و نامواژه‌ی "حلوان"، شکل تغییریافته‌ و عربی-فارسی شده‌ی آنست. از هم اندیشی شما دوست نازنین بسیار سپاسگزارم.

Faramarz-Kay Babaei ... وهمچنانکه شما باور دارید، شاید، واژه‌ی "حَلوان" البته با نگارش آن به صورت "اَلوان" و "هه‌لوان" و "ئه‌لوان" به معنای "خانه‌ی مهر" و "خانه‌ی ایزد" ... نام اصیل و کهن این سرزمین باشد. آرزو می‌کنم که "سرزمین مهر" ما دور از هر گزندی باد.
ناصر بیدادی کلهر استدلال شما ریزبینانه و به نسبت متقاعد کننده است. بسیار ممنون . در موضوع زهاب نیز کاملاً حق باشماست

Faramarz-Kay Babaei ارادتمند شما هستم ...


رمانشاه«کرماشان»- سَرپُل ِ زَهاب«سه‌رپیلی زه‌هاو»
الوند="ئه‌لوه‌ن"
***




Faramarz-Kay Babaei






کرمانشاه«کرماشان»- سَرپُل ِ زَهاب«سه‌رپیلی زه‌هاو»
«دشت ِقلعه شاهین»
***
آی عشق آی عشق- احمد شاملو

همه
لرزش دست و دلم از آن بود
که عشق
پناهی گردد
پروازی نه
گریزگاهی گردد

آی عشق! آی عشق!
چهره آبی ات پیدا نیست

و خنکای مرحمی
بر شعله ی زخمی
نه شور شعله
بر سرمای درون

آی عشق! آی عشق!
چهره سرخ ات پیدا نیست

غبار تیره ی تسکینی
بر حضور وهن
دنج رهایی
بر گریز حضور

سیاهی بر آرامش آبی
و سبزه برگچه بر ارغوان

آی عشق! آی عشق!
رنگ آشنایت
پیدا نیست!
کرمانشاه«کرماشان»- سَرپُل ِزَهاب«سه‌رپیلی زه‌هاو» < - - - > قصرشیرین«قه‌سری شیرین»
پیچ شاویار- دویرنمائیک له کویسانی به‌رفی داله‌هوو ..

«کویه‌ی شاه‌نشین- هه‌سه‌ن سوله‌یمان < - - - > ئه‌لیاسی»
ئه‌لیاسی»


کرمانشاه«کرماشان»- سَرپُل ِزَهاب«سه‌رپیلی زه‌هاو»- دشت زَهاب«ده‌یشتی زه‌هاو»
«سه‌راو سه‌ی سایه‌ق»