۱۳۹۳ دی ۱۵, دوشنبه

کرمانشاه«کرماشان»- سَرپُل ِزَهاب«سه‌رپیلی زه‌هاو»

کرمانشاه«کرماشان»- سَرپُل ِزَهاب«سه‌رپیلی زه‌هاو»
***
کوه باستانی "پاتیر" که سنگ نگاره‌ی 4800 ساله‌ی "آنوبانی‌نی" بر روی آن نقش بسته است.

نظرها
Sohrab Shahvaisi دراصل چهار سنگ نگاره متعلق به انوبانی نی است دوتا روهمین کوه که تصویرش رو گذاشتین ودوتای دیگه درمقابل روی کوه روبروی است .سه سنگ نگاره اول کوچک تر بدون نوشته وکمی نامشخص هستن ولی چهارمی کامل وهمراه با نوشته ای بزبان اکدی است.زیر سنگ نگاره چهارم سنگ نگاره گودرز اشکانی است که بسیار منحصربفرده چون تنها خط پهلوی اشکانی نوشته شده ومثل بقیه اثار اشکانی دوزبانه نیست

Arash Yousef Shahi اين جا انرژي خيليي خوبي داره. و ناخودآگاه به گذشته ميري

Faramarz-Kay Babaei جناب یوسفشاهی راست می فرمائید، کوه وسنگ و همه ی طبیعت جان دارد، و اگر خودآگاهی ما زبانش را بداند، می تواند با آن گفتگو کند، و اگر خودآگاهی ما زبان آن را فراموش کرده باشد، ناخودآگاه ما هرگز زبانش را فراموش نخواهد کرد، و آن هنگام است که پیوند و گفتگوئی در ناخودآگاه روح و روان خود با آن خواهیم داشت.

Monsef Karami درود جناب بابای لذت بردم وجای تاسف بااثار تاریخیمان اینجور برخود میشه وماهم ازدور نظاره گریم

Faramarz-Kay Babaei جناب کرمی درود بر شما و سپاس یابت دل نگرانی و احساس مسئولیت شما ...


































کرمانشاه«کرماشان»- سَرپُل ِزَهاب«سه رپیلی زه هاو»
***

شعر زیبا و ژرف اندیشانه ی « در آستانه » از «احمد شاملو» تقدیم به همه ی آن کسانی که احساس پیری می کنند:


باید اِستاد و فرود آمد
بر آستان دری که کوبه ندارد ،

چرا که اگر به‌گاه آمده‌باشی دربان به انتظار توست و
اگر بی‌گاه
به درکوفتن‌ات پاسخی نمی‌آید.

کوتاه است در ،
پس آن به که فروتن باشی.

آئینه‌ئی نیک‌پرداخته توانی بود
آن‌جا
تا آراسته‌گی را
پیش از درآمدن
در خود نظری کنی

هرچند که غلغله‌ی آن سوی در زاده‌ی توهم توست نه انبوهی‌ی مهمانان ،

که آن‌جا
تو را
کسی به انتظار نیست.
که آن‌جا
جنبش شاید،
اما جُنبنده‌ئی در کار نیست:

نه ارواح و نه اشباح و نه قدیسان کافورینه به کف
نه عفریتان آتشین‌گاوسر
نه شیطان بهتان‌خورده با کلاه ِ بوقی‌ی منگوله‌دارش
نه ملغمه‌ی بی‌قانون ِ مطلق‌های ِ مُتنافی.

تنها تو
آن‌جا موجودیت مطلقی ،

موجودیت محض،
چرا که در غیاب ِ خود ادامه می‌یابی و غیاب‌ات
حضور قاطع ِ اعجاز است.
گذارت از آستانه‌ی ناگزیر
فروچکیدن ِ قطره‌ی قطرانی‌ست در نامتناهی‌ی ظلمات:

«ــ دریغا
ای‌کاش ای‌کاش
قضاوتی قضاوتی قضاوتی
درکار درکار درکار
می‌بود!»

شاید اگرت توان شنفتن بود
پژواک آواز ِ فروچکیدن ِ خود را در تالار خاموش ِ کهکشان‌های بی‌خورشید

چون هُرَّست ِ آوار ِ دریغ
می‌شنیدی:

«ــ کاش‌کی کاش‌کی
داوری داوری داوری
درکار درکار درکار درکار...»

اما داوری آن سوی در نشسته است، بی‌ردای شوم ِ قاضیان.
ذات‌اش درایت و انصاف
هیاءت‌اش زمان.
و خاطره‌ات تا جاودان ِ جاویدان در گذرگاه ِ ادوار داوری خواهد شد.

بدرود!
بدرود! (چنین گوید بامداد ِ شاعر:)
رقصان می‌گذرم از آستانه‌ی اجبار
شادمانه و شاکر.

از بیرون به درون آمدم:

از منظر
به نظّاره به ناظر.

نه به هیاءت گیاهی،نه به هیاءت پروانه‌ئی،نه به هیاءت سنگی، نه به هیاءت اقیانوسی،

من به هیاءت «ما» زاده شدم
به هیاءت پرشکوه انسان

تا در بهار ِ گیاه به تماشای رنگین‌کمان پروانه بنشینم
غرور کوه را دریابم و هیبت دریا را بشنوم
تا شریطه‌ی خود را بشناسم و جهان را به قدر همت و فرصت خویش معنا دهم

که کارستانی ازاین‌دست
از توان درخت و پرنده و صخره و آبشار
بیرون است.

انسان زاده شدن تجسّد ِ وظیفه بود:
توان دوست‌داشتن و دوست‌داشته‌شدن
توان شنفتن
توان دیدن و گفتن
توان اندُه‌گین و شادمان‌شدن
توان خندیدن به وسعت دل،
توان گریستن از سُویدای جان
توان گردن به غرور برافراشتن در ارتفاع شُکوه‌ناک ِ فروتنی
توان جلیل ِ به دوش بردن بار امانت
و توان غمناک تحمل تنهائی
تنهائی
تنهائی
تنهائی‌ی عریان.

انسان
دشواری‌ی وظیفه است.

دستان بسته‌ام آزاد نبود تا هر چشم‌انداز را به جان دربرکشم
هر نغمه و هر چشمه و هر پرنده
هر بَدر کامل و هر پَگاه دیگر
هر قلّه و هر درخت و هر انسان دیگر را.

رخصت زیستن را دست‌بسته دهان‌بسته گذشتم دست و دهان بسته گذشتیم

و منظر جهان را

تنها
از رخنه‌ی تنگ‌چشمی‌ی حصار ِ شرارت دیدیم و
اکنون
آنک در ِ کوتاه ِ بی‌کوبه در برابر و
آنک اشارت دربان منتظر!

دالان ِ تنگی را که درنوشته‌ام
به وداع
فراپُشت می‌نگرم:

فرصت کوتاه بود و سفر جان‌کاه بود
اما یگانه بود و هیچ کم نداشت.

به جان منت پذیرم و حق گزارم!
(چنین گفت بامداد خسته)























کرمانشاە(کرماشان)- کوهستان دالاهو(دالەهوو)- «نوا کیوه»
پُختن نان ساجی






کرمانشاه«کرماشان»- سَرپُل ِزَهاب«سه‌رپیلی زه‌هاو»- - - > دشت «قەلاشاهین» - - - > روستای«ئمامیە سوفلا» - - - > نرسیده به «کەل کوش» و گردنه ی «مل‌یەنەی» - - - > رو به شهر «گواور» - - -: چشم اندازی بر کوه غرورآفرین «کیوە کەچەل»















کرمانشاه«کرماشان»- سَرپُل ِزَهاب«سه‌رپیلی زه‌هاو»- - - > دشت «قەلاشاهین» - - - > روستای«ئمامیە سوفلا» - - - > نرسیده به «کەل کوش» و گردنه ی «مل‌یەنەی» - 

- - > رو به شهر «گواور» - - -: چشم اندازی بر کوه غرورآفرین «کیوە کەچەل»



- سَرپُل ِزَهاب«سه‌رپیلی زه‌هاو»






- سَرپُل ِزَهاب«سه‌رپیلی زه‌هاو»
چشم اندازی بر سراب قَرَبُلاغ«قەرە بولاق» و شرکت زراعی






کرمانشاه«کرماشان»- سَرپُل ِ زَهاب«سه‌رپیلی زه‌هاو»
***
دیدگاهی آزاد و ناتمام در باره‌ی نامواژه‌ی "حلوان":

«حلوان»{حُ، حَ} در منابع تاریخی نام سرزمینی‌ست، و بر این باورند که آن، نام باستانی شهر سَرپُل ِزَهاب است. باور بنده بر این است که نامواژه‌ی "حلوان" تغییر شکل یافته‌ و عربی-فارسی نویسی شده‌ی نامواژه‌ی "اَلوَن" یا "ئه‌لوه‌ن" یا "هه‌لوه‌ن" است. و اما معنای آن چیست؟
نامواژه‌ی "ئه‌لوه‌ن" از دو بُن واژه‌ی "ئه‌ل" یا "هەل" یا "اَل" یا "آل" + "وان" یا "وه‌ن" یا "وَند" یا "بَند" ساخته شده است. پیش واژه‌ی "ئه‌ل" یا "هەل" یا "اَل" یا "آل" یکی از نام‌های کُهن برای فروهر و سیمرغ و خُداست، و پس واژه‌ی "وان" یا "وه‌ن" یا "وَند" یا "بَند" به معنای خانه و مهر و پیوند و عشق ... است. بنابر این، نامواژه‌ی "حلوان" یا "ئه‌لوه‌ن" را شاید بتوان چنین معنا کرد:


"خُدای مهر" یا "خانه و سرزمین ِ ایزد و خدای مهر"

"خدای مهر نگهبان جان و زندگی شما باد"


Faramarz-Kay Babaei جناب محمدی درود، سپاس برای دقت نظرشما ... خدمت شما عرض کنم خاستگاه زمانی نامواژه‌ی "اَلوَن" یا "ئه‌لوه‌ن" یا "هه‌لوه‌ن" بسیار کهن تر از یورش تازیان به ایران است و پیوندی با چیرگی آنان ندارد. همچنانکه اشاره کرده ام شاید تغییر صورت آن به نامواژه ی "حلوان" پس از یورش اعراب انجام گرفته است، اما در همین شکل تغییریافته ی آن نیز می توان مفهوم اصیل آن را جستجو و دریافت کرد. در ضمن متاسفانه بنده در هیچ منبعی به نام هائی که شما برای نامگذاری سرپل زهاب آورده اید برخورد نکرده ام. دوباره از هم اندیشی شما سپاسگزارم.

Rashid Mohamadi استاد فرامرز عزيز. قبل از هر چيز ممنون بابت زحمات بي دريغت. بله درسته اسم قبل از اسلام سرپل همان الوند بوده كه بعدها حلوان شده. اما با اشاره به نام و نويسنده عرض كنم اسم زاگراً از همان نام زاگرس گرفته شده. حتي در كتابي ديگر از استاد كاظم سلطاني به اين مسئله اشاره صحيحي شده. متاسفانه اسمً كتاب در خاطرم نيست. اما صحت مطلب. مطئنم. و در جايي نام ذهاب كاملا عربيست. و به معناي گذرگاه يا محل رفتن است ،،و زهاب. با. ز. درسته كه به معناي كانال اب يا اشاره به همان ألون است صحيحه. با سپاس

Broumand Moradi دست مریزاد
عالی


Broumand Moradi دوستان عزیز به نظر من ذهاب یا به عبارت بهتر زه آو که به معنی آب زه کشی شده است منطقی تر به نظر می‌رسد و یک استدلال قوی دیگر آنکه ذهاو در پایین دست ریجاب یا همان ریژ آو قرار گرفته و با توجه به سابقه کشت و آبیاری و باغداری در قاموس تاریخ منطقه. ریژ آو و زهآو هر دو از یک منشاه گرفته شده‌اند و فراموش نشود که گوران که به معنی کشاورز می باشد با عبارات بالا و سابقه تاریخی این مناطق هم خوانی دارد

Rashid Mohamadi درود بر تو كاك برومند
کرمانشاه«کرماشان»- سَرپُل ِ زَهاب«سه‌رپیلی زه‌هاو»
گردشگاه گُلین «سه‌یرانگای گولین»
پارسی: علف چشمه، آب‌تَره، کلشک، شاهی آبی، ترتیزک آبی، بولاغ اوتی
کوردی: به‌ریه‌مه (هورامی) کوزه‌ڵه (سورانی)
نام علمی: 
Nasturtium nasturtium-aquaticum, N. microphyllum
کرمانشاه«کرماشان»- سَرپُل ِ زَهاب«سه‌رپیلی زه‌هاو»
کوە باستانی پاتیر «کویەی میژوئی پاتیر»
پس از باران «دوائی واران»






کرمانشاه«کرماشان»- سَرپُل ِزَهاب«سه‌رپیلی زه‌هاو»
***
زَهاب«زه‌هاو»:

زَهاب«زه‌هاو» یک واژه‌ی پارسی-کُردی است که از دو بُن واژه‌ی "زه" و "آب" ساخته شده است و به معنای "زَهشگاه و جَهشگاه ِآب" می‌باشد. در ضمن، پیش از آنکه ساخت پُلی ویژه اساس نامگذاری قرار گیرد و صورتی از فعل ذَهَبَ در زبان عربی را در این نامواژه توجیه کند، ویژه‌گی آب و خاک اینجا نامگذاری دیگری را توجیه نموده، و آن نامواژه‌ی "زهاب" است. پس بە باور بندە نگارش آن به صورت "ذهاب" اشتباه است و نبایستی بکار رود.
درست آنست که بنویسیم:
" سَرپُل ِزَهاب«سه‌رپیلی زه‌هاو»
"


ماه گرفتگی بامداد دوشنبه 6 مهرماه 1394 بر فراز شهر سَرپُل ِزَهاب
***
بامداد دوشنبه 6 مهرماه 1394همزمان با رسیدن ماه به نزدیک‌ترین نقطه از مدارش به زمین با رویدادی دیگر همزمان شد. خسوف یا ماه‌گرفتگی همزمان با پدیده سوپرمون یا ابرماه قرار گرفت و چهره ای سرخ رنگ از ماه را به نمایش گذاشت.

آغاز گرفت جزئی در ایران در ساعت ۴:۳۷ بامداد ششم مهرماه شروع شد و گرفت کلی ماه در ساعت ۵:۴۱ دقیقه بامداد آغاز شد.
همچنین پایان گرفت کلی ۶:۵۳ دقیقه بود و نهایتا خسوف جزئی مرحله دوم ساعت ۷:۵۷ دقیقه به وقت ایران به پایان رسید.
به دلیل حضور ماه کامل در آسمان ایران تاریکی این بار ماه زیباتر از خسوف های قبل بود.
آخرین بار در سال ۱۳۶۰ (۳۴ سال گذشته)، چنین ماه گرفتگی رخ داد. در آن زمان هم ابرماه با ماه گرفتگی کامل همراه شد. مشتاقان دیدن چنین ماه گرفتگی بایستی به مدت 18 سال صبر کنند.
رنگ آبی نور خورشید پس از عبور از جو زمین در آسمان پراکنده شده و رنگ قرمز مانده از نور خورشید در جو انعکاس یافته و زمانی که ماه وارد سایه زمین می شود رنگی سرخ می یابد.


«شاد و خُرَّم و پیروز باشید»

ایرج الیاسی بسیار زیبا خدا قوت

Aziz Yousefi واقعا که شاهکار زیبایی خلق کردید استاد. دست مریزاد که ما را از این زیبائی محروم نکردی. در مناطق ما همه ابر و باران بود.

Faramarz-Kay Babaei دوست هنرمندم، بابت نگاه مهرآفرین شما سپاسگزارم. در ضمن، آسمان اینجا هم نیمه ابری بود و تکه ابری روی آن را پوشانده بود، اما خوشبختانه این مجال را داد تا آن را ببینیم و عکسی از آن بگیریم.


ماه گرفتگی بامداد دوشنبه 6 مهرماه 1394 بر فراز شهر سَرپُل ِزَهاب
***
بامداد دوشنبه 6 مهرماه 1394همزمان با رسیدن ماه به نزدیک‌ترین نقطه از مدارش به زمین با رویدادی دیگر همزمان شد. خسوف یا ماه‌گرفتگی همزمان با پدیده سوپرمون یا ابرماه قرار گرفت و چهره ای سرخ رنگ از ماه را به نمایش گذاشت.
آغاز گرفت جزئی در ایران در ساعت ۴:۳۷ بامداد ششم مهرماه شروع شد و گرفت کلی ماه در ساعت ۵:۴۱ دقیقه بامداد آغاز شد.
همچنین پایان گرفت کلی ۶:۵۳ دقیقه بود و نهایتا خسوف جزئی مرحله دوم ساعت ۷:۵۷ دقیقه به وقت ایران به پایان رسید.
به دلیل حضور ماه کامل در آسمان ایران تاریکی این بار ماه زیباتر از خسوف های قبل بود.
آخرین بار در سال ۱۳۶۰ (۳۴ سال گذشته)، چنین ماه گرفتگی رخ داد. در آن زمان هم ابرماه با ماه گرفتگی کامل همراه شد. مشتاقان دیدن چنین ماه گرفتگی بایستی به مدت 18 سال صبر کنند.
رنگ آبی نور خورشید پس از عبور از جو زمین در آسمان پراکنده شده و رنگ قرمز مانده از نور خورشید در جو انعکاس یافته و زمانی که ماه وارد سایه زمین می شود رنگی سرخ می یابد.
«شاد و خُرَّم و پیروز باشید»


ناصر بیدادی کلهر تا ۲۰ دقیقه پس از شروع خسوف جزیی بیدار بودم، اما خسوف کلی و ماه سرخ فام را ندیدم و تسلیم خواب شدم، قربان دست و چشمان شما به خاطر بیداری و ثبت این تصویر نادر

Faramarz-Kay Babaei ناصرجان، زنگ ساعت را گذاشته بودم روی 4 بامداد و با به صدا در آمدن زنگ، در بین دو نیروی متضاد قرار گرفتم، نیروی خواب به من می‌گفت که بی‌خیال شو، نیروئی دیگر می‌گفت که بیدار شو و برو این پدیده را ببین، چراکه تا 18 سال دیگر با چنین کیفیتی ماه گرفتگی را نخواهی دید، و هیچ معلوم نیست که تا هیجده سال دیگر زنده بمانی!! خلاصه برآیند چنین کشاکشی این شد که بروم ماه سرخ فام را ببینم و عکسی از آن بگیرم.

ناصر بیدادی کلهر تصویر خودش گویاست، و ارزش آن را داشته است، تصویر گویا و ارجینال.. دست مریزاد

ایرج الیاسی دست خوش دکتر بسیار زیبا





هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر