۱۳۹۳ دی ۱۵, دوشنبه

کرمانشاه«کرماشان»- قصرشیرین«قه‌سری شیرین»


 
کرمانشاە «کرماشان»- سَرپُل ِزَهاب«سه‌رپیلی زه‌هاو»
«تاق گه‌را»
 —



کرمانشاه«کرماشان»- سَرپُل ِزَهاب«سه رپیلی زه هاو» < - - - > قصرشیرین«قه سری شیرین»- حومه ی آبادی «سی حاتم»
- - - - - - >
گفتگوی زمین و انسان (احمد شاملو)

پس آنگاه زمين به سخن در آمد و آدمي خسته و تنها و انديشناک بر سر سنگي نشسته بود پشيمان از کرد و کار خويش؛ و زمين به سخن در آمده با او چنين مي گفت :
به تو نان دادم من و علف به گوسفندان و به گاوان تو و برگهاي نازک طره که قاتق نان کني

انسان گفت : مي دانم

پس زمين گفت : به هر گونه صدا من با تو به سخن در آمدم : با نسيم و باد و با جوشيدن چشمه ها از سنگ ، و با ريزش آبشاران و با فروغلتيدن بهمنان از کوهها ، آنگاه که سخت بي خبرت مي يافتم و به کوس تندر و ترقه طوفان !

انسان گفت : مي دانم ، مي دانم ، اما چگونه مي توانستم راز پيام تو را دريابم ؟

پس زمين با او ، با انسان چنين گفت : نه خود اين سهل بود ، که پيام گذاران نيز اندک نبودند ؛ تو مي دانستي که تو را من به پرستندگي عاشقم ، نيز نه به گونه عاشقي بختيار : که زرخريده وار کنيزککي براي تو بودم به راي خويش! که تو را چندان دوست مي داشتم که چون دست بر من مي گشودي تن و جانم به هزار نغمه خوش جوابگوي تو مي شد، همچون نوعروسي در رخت زفاف که ناله هاي تن آزردگيش به ترانه کشف و کامياري بدل شود يا چنگي که هر زخمه را به زير و بمي دلپذير ديگرگونه جوابي گويد! آي چه عروسي که هر بار سر به مهر با بستر تو درآمد ؛ چنين مي گفت زمين :
در کدامين باديه چاهي کندي که به آبي گوارا کاميابت نکردم ؟
کجا به دستان خشونت باري که انتظار سوزان نوازش حاصلخيزش با من است خيش بر من نهادي که خرمني پربار پاداشت ندادم ؟

انسان ديگر باره گفت : راز پيام تو را اما چگونه مي توانستم که دريابم ؟ مي دانستي که منت عاشقانه دوست مي دارم .

زمين به پاسخ او چنين گفت : مي دانستم ، و تو را من پيغام کردم از پس پيغام به هزار آوا که دل از آسمان بردار که وحي از خاک مي رسد ، پيغامت کردم از پس پيغام که مقام تو جايگاه بندگان نيست که در اين گستره پادشاهي تو و آنکه تو را به پادشاهي برداشت نه عنايت آسمان که مهر زمين است !
آه که مرا در مرتبت خواستاري عاشقانه بر گستره نامتناهي کيهان خوش سلطنتي بود که سبز و آباد از قدرتهاي جادوئي تو بودم از آن پيشتر که تو پادشاه جان من به خربندگي آسمان دستها بر سينه و پيشاني بر خاک نهي و مرا چنين به خواري در افکني !

انسان انديشناک و خسته و شرمسار ناله اي کرد ،و زمين هم از آنگونه در سخن بود : به تمامي از آن تو بودم و تسليم تو چون چارديواري خانه کوچکي ، تو را عشق من آن مايه توانائي داد که بر همه سر شوي ! دريغا ! پنداري گناه من همه آن بود که زير پاي تو بودم . تا از خون من پرورده شوي به دردمندي دندان بر جگر فشردم همچون مادري که درد مکيده شدن را تا نوزاده دامن خود را از عصاره جان خويش نوشاکي دهد.
تو را آموختم من که به جستجوي سنگ آهن و روي سينه عاشقم را بردري و اينهمه از براي آن بود تا تو را از نوازش پرخشونتي که از دستانت چشم داشتم افزاري به دست داده باشم! اما تو روي از من برتافتي که آهن و مس را از سنگپاره کشنده تر يافتي که هابيل را در خون کشيده بود و خاک را از قربانيان بدکنشي هاي خويش بارور کردي !
آه زمين تنها مانده ، زمين رها شده با تنهائي خويش!

انسان زير لب گفت : تقدير چنين بود ، مگر آسمان قرباني نمي خواست ؟

نه که مرا گورستاني ميخواهد ، (چنين گفت زمين ) ، و تو بي احساس عميق سرشکستگي چگونه از تقدير سخن مي گوئي که جز بهانه تسليم بي همتان نيست ، آن افسونکار به تو مي آموزد که عدالت از عشق والاتر است ، دريغا! دريغا که اگر عشق به کار مي بود هرگز ستمي در وجود نمي آمد که به عدالتي نابه کارانه از آن دست نيازي پديد افتد!
آنگاه چشمان تو را بربسته شمشيري در کفت مي گذارم ، هم از آهني که من به تو دادم تا تيغه گاوآهن کني :
اين است گورستاني که آسمان از عدالت ساخته است !

دريغا ! دريغا ! ويرانگي حاصلي که منم !

شب و باران در ويرانه هاي خاموش به گفتگو بودند که باد در رسيد ، ميانه به هم زن و پرهياهو ! چيزي نگذشت که خلاف در ايشان افتاد و غوغا بالا گرفت در سراسر خاک و به خاموشباش هاي پرغريو تندر حرمت نگذاشتند!

زمين گفت : اکنون به دوراهه تقدير رسيده اي ، تو را جز زردروئي کشيدن از بي حاصلي خويش گزير نيست! پس اکنون که به تقدير فريبکار گردن نهاده اي مردانه باش !
اما مرا که ويران توام هنوز در اين مدار سخت کار به پايان نرسيده است ، همچون زني عاشق که به بستر معشوق از دست رفته خويش مي خزد تا بوي او را دريابد ، سال همه سال به مقام نخستين بازمي آيم با اشکهاي خاطره ؛ ياد بهاران در من فرود مي آيد بي آنکه از شخمي تازه بار برگرفته باشم و گسترش ريشه اي را در بطن خود احساس کنم و ابرها با خس و خاري که در آغوشم خواهند نهاد ، با اشکهاي عقيم خويش به تسلايم خواهند کوشيد ؛ جان مرا اما تسلائي مقدر نيست .
به غياب دردناک تو سلطان شکسته کهکشانها خواهم انديشيد که به افسون پليدي از پاي در آمدي و رد انگشتانت را بر تن نوميد خويش در خاطره اي گريان جستجو خواهم کرد.




  • Bizhan Sodagary ... و در آفرینش، سی حاتم و رکن آباد هم از یک گوهرند.

    اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را

    به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را
    بده ساقی می باقی که در جنت نخواهی یافت
    کنار آب رکن آباد و گلگشت مصلا را
    فغان کاین لولیان شوخ شیرین کار شهرآشوب
    چنان بردند صبر از دل که ترکان خوان یغما را
    ز عشق ناتمام ما جمال یار مستغنی است
    به آب و رنگ و خال و خط چه حاجت روی زیبا را
    من از آن حسن روزافزون که یوسف داشت دانستم
    که عشق از پرده عصمت برون آرد زلیخا را
    اگر دشنام فرمایی و گر نفرین دعا گویم
    جواب تلخ می‌زیبد لب لعل شکرخا را
    نصیحت گوش کن جانا که از جان دوست‌تر دارند
    جوانان سعادتمند پند پیر دانا را
    حدیث از مطرب و می گو و راز دهر کمتر جو
    که کس نگشود و نگشاید به حکمت این معما را
    غزل گفتی و در سفتی بیا و خوش بخوان حافظ
    که بر نظم تو افشاند فلک عقد ثریا را



  • Faramarz-Kay Babaei بیژن جان سپاس فراوان از حُسن نظر شما و حافظ شیرین سخن ...













کرمانشاه«کرماشان»- قصرشیرین«قه‌سری شیرین»

چاوئەندازیک لە گورسان ئاوائی "کەلانتەر" و کیوەی "بازی دەراز" و ...








کرمانشاه«کرماشان»- قصرشیرین«قه‌سری شیرین»

چاوئەندازیک لە ئاوائی "کەلانتەر" و دویرنمائیک لە کیوەئیل "ئەنزەل" و "نواکیوە" و ..




کرمانشاه«کرماشان»- قصرشیرین«قه‌سری شیرین»- رو به روی آبادی «سَی اَیاز»
***
تمامی‌ الفاظ جهان را در اختیار داشتیم و آن نگفتیم که به کار آید ،
چرا که تنها یک سخن
یک سخن در میانه نبود:
آزادی!
ما نگفتیم
تو تصویرش کن!
٠•●ஜ احمد شاملو ஜ●•
٠






کرمانشاه«کرماشان»- قصرشیرین«قەسری شیرین»
چشم اندازی بر روستای «سەی ئەیاز»









کرمانشاه«کرماشان»- قصرشیرین«قەسری شیرین»

طلوع خورشید مهرآفرین«روژهەلات» از سمت «تپه موسی» و «بازی دراز» ..









کرمانشاه«کرماشان»- قصرشیرین«قەسری شیرین»

چشم اندازی بر روستای «سەی ئەیاز» و دورنمائی از کوهستان «دالەهوو» و ...















 قصرشیرین«قه‌سری شیرین»- دورنمائی از پارک "فه‌لاهه‌ت"








کرمانشاه- قصرشیرین
پیچ «شاویار»- «نهر شاه گُدار»

قصر شیرین از شهرهای قدیمی و تاریخی استان کرمانشاه است و قدمت و آبادانی آن به دوران امپراتوری مادها می رسد و به سبب داشتن آب و هوائی نسبتا گرم، جایگاهی مناسب برای خوش زیستی در فصل سرد زمستان بوده و همچنین به عنوان اقامتگاهی زمستانه مورد توجه و علاقه ی شاهان وقت بوده است. بنای آن را در آثار تاریخی و ادبی به خسرو پرویز نسبت می‌دهند، شاید بدین خاطر است که وی در زمان پادشاهی اش باغی وسیع با قصرهایی دلپذیر که متناسب با آب و هوای زمستان این ناحیه بود در این شهر بنا نهاد. آب چشمه های خروشان کوهستان «داله هو» و رودخانه ی «اَلوَن=ئه ل وه ن»، از طریق کانال آبی «نهر شاه گُدار»، باغ و بوستان شهر را سیراب می کرد. آثار این نهر باستانی هنوز پابرجاست و در عکس گذاشته شده بخشی از آن را مشاهده می کنید. پس از حمله عرب ها به امپراتوری ساسانیان، قصرهای خسرو پرویز به کلی ویران گشت و تنها خاطره ای گُنگ و مبهم از این آبادانی در دالان تاریک تاریخ برای ما باقی مانده است.






کرمانشاه«کرماشان»- قصرشیرین«قەسری شیرین»
طلوع آفتاب از سمت کوه بازی دراز
روژهەلات لە سەمت کیوە بازی‌دەراز













کرمانشاه«کرماشان»- قصرشیرین«قەسری شیرین»
منطقه ی «شاویار»«شاه گُدار»
سیزده بدر سال 1373
دوربین آنالوگ زنیت ۱۲۲ ZENIT 122
***
شعر «سوگنامه ی پدر»- پروین اعتصامی
:
پدر آن تیشه که بر خاک تو زد دست اجل
تیشه‌ای بود که شد باعث ویرانی من


یوسفت نام نهادند و به گرگت دادند
مرگ، گرگ تو شد، ای یوسف کنعانی من

مه گردون ادب بودی و در خاک شدی
خاک، زندان تو گشت، ای مه زندانی من

از ندانستن من، دزد قضا آگه بود
چو تو را برد، بخندید به نادانی من

آن که در زیر زمین، داد سر و سامانت
کاش میخورد غم بی‌سر و سامانی من

بسر خاک تو رفتم، خط پاکش خواندم
آه از این خط که نوشتند به پیشانی من

رفتی و روز مرا تیره تر از شب کردی
بی تو در ظلمتم، ای دیدهٔ نورانی من

بی تو اشک و غم و حسرت همه مهمان منند
قدمی رنجه کن از مهر، به مهمانی من

صفحهٔ روی ز انظار، نهان میدارم
تا نخوانند بر این صفحه، پریشانی من

دهر، بسیار چو من سربگریبان دیده است
چه تفاوت کندش، سر به گریبانی من

عضو جمعیت حق گشتی و دیگر نخوری
غم تنهائی و مهجوری و حیرانی من

گل و ریحان کدامین چمنت بنمودند
که شکستی قفس، ای مرغ گلستانی من

من که قدر گهر پاک تو میدانستم
ز چه مفقود شدی، ای گهر کانی من

من که آب تو ز سرچشمهٔ دل میدادم
آب و رنگت چه شد، ای لالهٔ نعمانی من

من یکی مرغ غزلخوان تو بودم، چه فتاد
که دگر گوش نداری به نوا خوانی من

گنج خود خواندیم و رفتی و بگذاشتیم
ای عجب، بعد تو با کیست نگهبانی من!



کرمانشاه«کرماشان»- قصرشیرین«قەسری شیرین»
پارک فَلاحت!

کرمانشاه«کرماشان»- قصرشیرین«قەسری شیرین»
«بیمارستان سوسن»


هدیه‌ی یک خواننده برای ادای دَین به هم شهری‌هایش
ویران شده بر اثر جنگ ایران-عراق


از ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد:
سوسن با نام اصلی مهناز یا گل‌اندام طاهرخانی و (زادهٔ ۱۳۱۹) در شهر تاکستان و یا احتمالاً روستای طزرک چشم به جهان گشود، ناپدری اواهل قصر شیرین بود که سرپرستی او را به عهده گرفت او آنقدر به زادگاه پدری اش عشق می‌ورزید که در آنجا بیمارستان بزرگی را با هزینه مالی خود ساخت. نام پدرش ابراهیم و نام مادرش بلقیس بود. بعد از از دست دادن پدرش در یک حادثه تصادف که خودش هم مجروح گشت به اتفاق مادرش به تهران آمد. آنان در کاروانسرایی در بازار شهر ری زندگی می‌کردند و مادرش بعلت بیماری وبا با زندگی وداع گفت. سوسن نزد زنی تنها که به او عمه می‌گفت در همسایگی آنان زنی بود که در کافه‌ها می‌خواند و بعضی وقتها سوسن را با خود به کافه می‌برد و کم‌کم او هم با شبی دو تومان شروع به کار کرد..
سوسن کم‌کم پا به عرصه خوانندگی و تقلید ترانه‌های دلکش و قمرالملوک وزیری و ملوک ضرابی پرداخت و با نام ویکتور در یک کافه با شبی پانزده تومان مشغول به کار شد و پس از چندی رشید مردای آهنگساز کوچه بازار با او آشنا شد و او را به کافه دیگری برد و نام هنری سوسن را برای او انتخاب کرد. نا گفته نماند که چون سوسن سواد خواندن و نوشتن نداشت به کمک رشید مردای و یار محمد تهرانی ترانه‌ها را حفظ می‌کرد. پس از سال‌ها توسط جمیله رقصنده هنرمند به کافه‌های مجلل تر پایش باز شد و تا آنجا پیش رفت که توانست در شکوفه نو یکی از کاباره‌های مهم آن زمان تهران، جایی برای خود باز کند. آقا رضا سهیلای معروف که دارای چند کافه در لاله‌زار بود از او خواستگاری کرد ولی او جواب رد داد. با گذشت زمان پایش به رادیو باز شد و سپس به مهمانی‌های بزرگان دعوت شد و همچنین توسط پوران وارد دربار شد و سوسن به خاطر قدردانی از جمیله باعث شد که جمیله هم بتواند به دربار رفت‌وآمد نماید. در بیشترین مهمانی‌های تاج الملوک مادر محمدرضا شاه پهلوی او به اتفاق ملوک ضرابی دعوت می‌شد. در یک مهمانی فرح پهلوی همسر شاه گردنبندی را از گردن خود باز کرد و برای قدردانی به گردن سوسن انداخت. نا گفته نماند که هدایایی از مادر شاه هم گرفته بود که ارزش مادی زیادی داشت ولی در موقع فرار از ایران قاچاقچیان در ترکیه مقداری از آن را ربودند.





هەر لە دارەئیل خورمای «قەسری شیرین» تا وە کیوەئیل «بازی‌دەراز» و «دالەهوو» ...
قصرشیرین«قەسری شیرین»
دی ماه 1386
پارک «فَلاحَت» پوشیده از برف!
 قصرشیرین«قەسری شیرین»
دی ماه 1386
کوه «آخ‌وداخ» پوشیده از برف!

کرمانشاه«کرماشان»- قصرشیرین«قەسری شیرین»
«کاخ خُسرو ساسانی»


کاخ خسرو که امروز تنها ویرانه‌ای از آن به جا مانده است یک بنای زیبا در نخلستان‌های قصر شیرین است که خسرو پرویز آن را برای همسرش شیرین ساخته بود. قسمت شرقی این کاخ یه تالار مستطیل شکل وجود داشت که سقفش به وسیله طاق‌های آجری پوشیده شده بود. در قسمت انتهایی آن هم یه اتاق گنبدی شکل وجود داشته. نکته جالب آن که این کاخ در باغ وسیعی ساخته شده که حیوانات وحشی به راحتی در آن زندگی می‌کردند و آب فراوانی از رودخانه الوند بدان وارد می‌شده است.














کرمانشاه«کرماشان»- قصرشیرین«قەسری شیرین»

پایانه‌ی رشته کوه بازی دَراز «بازی‌ده‌راز»، و ورود رودخانه‌ی اَلوَند«ئه‌لوه‌ن» به درون شهر قصرشیرین«قەسری شیرین» ...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر