دیدگاهی آزاد و ناتمام در بارهی جایگاه آئینی چشمهی قَسلان«قهسلان»:---------------------------------------------------------------------------
کانی قهسلان؛
وه گـــهرد گوای شاه یادگارهن
کانی قهسلان؛
وه گـــهرد گوای شاه یادگارهن
مایــــــــــەی ئامیژهن نه بهرّ تا بارهن
با ما سازندە سازهش ئهزهلـــــی
با ما سازندە سازهش ئهزهلـــــی
شاه یادگارا سولتـــــانش چهنی
چشمەی قهسلانهش جهم چلتهنی
چشمەی قهسلانهش جهم چلتهنی
شاه یادگارهن گردیشهن چهنی
«دفتر دیوان گورە پردیوری»
چشمهی «قهسلان» نزد یارسانیان نمادی از قداست ساقی و آب به عنوان یکی از پیکریابی های خُداست.
بخشی از مراسم آئینی یارسان در «جَم» آنست که کاسهی آب پاک و زُلالی را حلقهوار بین «جَم» نشینان میگردانند تا هر «جَم» نشینی جُرعهای از آن را بنوشد. ابر سیاه باران ریز(=اهورامزدا) و دریا و رود و چشمه و آب ... همه از پیکریابیهای خُدا هستند، و نوشیدن جُرعهای از آب جم، برای هر «جم» نشینی، نشان پُر شدن هر پیمانهی جانی از خُداست. جمشید، که اولین انسان در جهانبینی اصیل ایران است، از رود وهدایتی(=رود خدا) میگذرد تا وهومن یا دونادون شود. رُستم، پهلوان اسطورهای شاهنامه، در بسیاری از موارد، در کنار چشمه یا رود آبی میخوابد تا آفرینندهی بخش اصلی داستان باشد. رُستم همان رَئوتَخمه یا تُخم روینده است. رُستم دانهی جانی است، که در آمیختن با آب(=خُدا)، سبز و روینده میشود. هر جانی(=انسان)، دانهای است که در آمیختهگی با آب(=خدا) سبز میشود. خُدا، دریا و ساقی جانهاست.
سولتان مهرهمو:
مهکهروی داوا مهکهروی داوا
خهریک مهودی وهی مله گاوا
یاگار زاتیوهن زاتهش والاوا
ئافتاو شهریفهش مهنهی ئهو لاوا
قهسلان مهتارهن جامی نه تهشار
کردم وه خهلات یاگار یار
مایهی تهشارهن قهسلان وهش بو
خهلات یاگار زات بی رهجو
نامواژهی "قهسلان=قَسلان"، شاید همان واژهی "قَزلان" باشد که آن را میتوان به پیلهی ابریشم پیوند داد.
اما به باور بنده، نامواژهی "قهسلان=قَسلان"، شاید همان نامواژهی "کَهسلان=کَسلان" است. "کسلان" از دو بُن واژهی "کس" به معنای؛ یار، رفیق، خویش، همدم، شخص، تن، فرد، جان ... و بُن واژهی "لان" به معنای؛ لانه و آشیانه و جای گردآمدن و جایگاه مهر و پیوند ... است. در جهانبینی اصیل ایران و در آئین یارسان، خُدا، اصل پیوند و آمیختن(=هامیته، آمیژهن، meet،میترا) است. آب جم و چشمهی قهسلان، هر دو، مایهی آمیژهن و اصل پیوند و گردهمائی جم چهلتنی هستند. آب جم و چشمهی قهسلان، هر دو، اصل مهر و پیوند و همجانی ... و پیکریابی ایزد مهر(=میترا) هستند.
بنابراین، شاید بتوان نامواژهی قهسلان(قسلان) را به جایگاه پیوند و مهر معنا کرد. قسلان با سولتان سهاک، که ایزد مهر است، اینهمانی دارد. چرا که، سولتان سهاک(=ایزد مهر) اصل رَسَن و پیوند و مهر در جانها(جانان) است.
مولوی » دیوان شمس » غزلیات:
ای ساقی جان پر کن آن ساغر پیشین را
آن راه زن دل را آن راه بر دین را
زان می که ز دل خیزد با روح درآمیزد
مخمور کند جوشش مر چشم خدابین را
آن باده انگوری مر امت عیسی را
و این باده منصوری مر امت یاسین را
خمها است از آن باده خمها است از این باده
تا نشکنی آن خم را هرگز نچشی این را
آن باده به جز یک دم دل را نکند بیغم
هرگز نکشد غم را هرگز نکند کین را
یک قطره از این ساغر کار تو کند چون زر
جانم به فدا باشد این ساغر زرین را
این حالت اگر باشد اغلب به سحر باشد
آن را که براندازد او بستر و بالین را
زنهار که یار بد از وسوسه نفریبد
تا نشکنی از سستی مر عهد سلاطین را
گر زخم خوری بر رو رو زخم دگر میجو
رستم چه کند در صف دسته گل و نسرین را
«دفتر دیوان گورە پردیوری»
چشمهی «قهسلان» نزد یارسانیان نمادی از قداست ساقی و آب به عنوان یکی از پیکریابی های خُداست.
بخشی از مراسم آئینی یارسان در «جَم» آنست که کاسهی آب پاک و زُلالی را حلقهوار بین «جَم» نشینان میگردانند تا هر «جَم» نشینی جُرعهای از آن را بنوشد. ابر سیاه باران ریز(=اهورامزدا) و دریا و رود و چشمه و آب ... همه از پیکریابیهای خُدا هستند، و نوشیدن جُرعهای از آب جم، برای هر «جم» نشینی، نشان پُر شدن هر پیمانهی جانی از خُداست. جمشید، که اولین انسان در جهانبینی اصیل ایران است، از رود وهدایتی(=رود خدا) میگذرد تا وهومن یا دونادون شود. رُستم، پهلوان اسطورهای شاهنامه، در بسیاری از موارد، در کنار چشمه یا رود آبی میخوابد تا آفرینندهی بخش اصلی داستان باشد. رُستم همان رَئوتَخمه یا تُخم روینده است. رُستم دانهی جانی است، که در آمیختن با آب(=خُدا)، سبز و روینده میشود. هر جانی(=انسان)، دانهای است که در آمیختهگی با آب(=خدا) سبز میشود. خُدا، دریا و ساقی جانهاست.
سولتان مهرهمو:
مهکهروی داوا مهکهروی داوا
خهریک مهودی وهی مله گاوا
یاگار زاتیوهن زاتهش والاوا
ئافتاو شهریفهش مهنهی ئهو لاوا
قهسلان مهتارهن جامی نه تهشار
کردم وه خهلات یاگار یار
مایهی تهشارهن قهسلان وهش بو
خهلات یاگار زات بی رهجو
نامواژهی "قهسلان=قَسلان"، شاید همان واژهی "قَزلان" باشد که آن را میتوان به پیلهی ابریشم پیوند داد.
اما به باور بنده، نامواژهی "قهسلان=قَسلان"، شاید همان نامواژهی "کَهسلان=کَسلان" است. "کسلان" از دو بُن واژهی "کس" به معنای؛ یار، رفیق، خویش، همدم، شخص، تن، فرد، جان ... و بُن واژهی "لان" به معنای؛ لانه و آشیانه و جای گردآمدن و جایگاه مهر و پیوند ... است. در جهانبینی اصیل ایران و در آئین یارسان، خُدا، اصل پیوند و آمیختن(=هامیته، آمیژهن، meet،میترا) است. آب جم و چشمهی قهسلان، هر دو، مایهی آمیژهن و اصل پیوند و گردهمائی جم چهلتنی هستند. آب جم و چشمهی قهسلان، هر دو، اصل مهر و پیوند و همجانی ... و پیکریابی ایزد مهر(=میترا) هستند.
بنابراین، شاید بتوان نامواژهی قهسلان(قسلان) را به جایگاه پیوند و مهر معنا کرد. قسلان با سولتان سهاک، که ایزد مهر است، اینهمانی دارد. چرا که، سولتان سهاک(=ایزد مهر) اصل رَسَن و پیوند و مهر در جانها(جانان) است.
مولوی » دیوان شمس » غزلیات:
ای ساقی جان پر کن آن ساغر پیشین را
آن راه زن دل را آن راه بر دین را
زان می که ز دل خیزد با روح درآمیزد
مخمور کند جوشش مر چشم خدابین را
آن باده انگوری مر امت عیسی را
و این باده منصوری مر امت یاسین را
خمها است از آن باده خمها است از این باده
تا نشکنی آن خم را هرگز نچشی این را
آن باده به جز یک دم دل را نکند بیغم
هرگز نکشد غم را هرگز نکند کین را
یک قطره از این ساغر کار تو کند چون زر
جانم به فدا باشد این ساغر زرین را
این حالت اگر باشد اغلب به سحر باشد
آن را که براندازد او بستر و بالین را
زنهار که یار بد از وسوسه نفریبد
تا نشکنی از سستی مر عهد سلاطین را
گر زخم خوری بر رو رو زخم دگر میجو
رستم چه کند در صف دسته گل و نسرین را
«ایزد مهر نگهبان جان و ژیانتان باد»
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر