۱۳۹۲ اسفند ۱۲, دوشنبه

 دامنه ی کوه «کور هه نجیر»- چشم اندازی بر روستاهای «بان زه لا نی»!
کرماشان- گاواره گوران- دامنه ی کوه «کور هه نجیر»- مَزار و نیایشگاه و جشنگاه «ایمام ره زا»

(کَند و کاو و کورمالی در فهم جهانبینی و فلسفه ی یارسان از پدیده ی «خُدا» و «جان» و «زندگی» و «مَرگ» و «دونادون» و ... )

در این جهانبینی، علی رغم تحریف و مسخ سازی آن توسط موبدان زرتشتی، بویژه در اواخر امپراتوری ساسانیان، خُدا، اصل ِ پنهانیست که درخت گیتی و خوشه ی جان ها و زندگی از آن می روید. خُدا، نه تنها اصل پنهان گیتی است، بلکه اصل و دانه ی پنهان و میان هر جانی نیز هست. و چهره ی هر جانی، در حقیقت، نمودی و رویشی و فروهری از آن بُن و دانه ی نهان است. آنان این اصل پنهان را با تصاویر و نام های مختلف اینهمانی می دادند. یوغ، یوگا، اسیم، هلال ماه، وهومن، بهمن،آرتا وَرد، ارتای خوش، رَتَه، فروهر، خرد، عشق، خوا، خادای، خُدا و...، و همگی اشاره ایست به این بُن و دانه ی پنهان کیهان و گیتی. واژه ها و تصاویر «وهومن» یا «بهمن» یا «دونادون»، به مفهوم «مینوی مینو»، «دانه ای در دانه»، «اصل در اصل»، «جان در جان» ، «دوگیان»، «دوجانه»، «آوس»، «اوستا» و «آبستن»، بیان آنست که هر جانی در درونش یک جان دیگر را پنهان کرده است. و بر این باور بودن که همین جان ِ پنهان هر جانی، همان بُن و دانه ی روینده ی آن جان است. درخت سرو بیان و پیکریابی این اصل همیشه سبز گیتی و جان هاست. به بیانی دیگر هر جانی به اصل آفریننده ی خود آبستن است. همین اصل میان و پنهان گیتی، در حقیقت، همان اصل پیوند دهنده و توحید و یگانگی همه ی ذرات و جان های گیتی نیز هست. و این بُن و دانه و جان ِ پنهان و نادیدنی و ناگرفتنی و فنا ناپذیر، همان خُداست. به عبارتی دیگر هر ذره و جانی لانه و آشیانه ی خُداست. بنابراین هر جانی ارجمند است و پرستاری و شاد کردن آن، همان پرستاری و شاد کردن ِدانه و گوهر درونی خود، و همان پرستش و شاد کردن خُداست! بر اساس چنین جهانبینی همه ی گیتی و جان ها ی گوناگون، علی رغم گوناگونی آن ها، دارای یک بُن و دانه ی مشترک و یکسان هستند که چهره های متفاوتی از آن می روید و آشکار می شود، و بُن و اصل حرکت و تغییر و تحّول و تکامل(...=گوران) در همه ی آن ها همان خُداست. تخم و دانه ی خُدا، در گیتی و جانان افشانده شده است و همین تخم و دانه است که همچون جوجه ای پوسته ی تخم خود را می شکند و سه مرغ و سی مرغ و هزاران مرغ گوناگون از آن بیرون می آید و پرواز می کند و هر مرغی، چهره ای گوناگون از تخم و دانه ی اوست. مرگ، همان مَرغ و مُرغ است، و گور، جایگاه تحّول دوباره همان بُن و اصل برای بیرون جهیدن مرغی دیگر و چهره ای دیگر است. به همین خاطر در نزد یارسان، گورستان ها«مزار=جایگاه پیوستن به سیمرغ»، نه تنها جایگاه سوگ و گریه و زاری نبوده است، بلکه همواره جایگاه جشن و موسیقی و پایکوبی و شادی بوده است. جشن و موسیقی و پایکوبی و شادی به خاطر پیوستن مُردگان به سیمرغ و جانان و خُدا و بُن و کان و سرچشمه ی آفریننده ی خود، تا آنکه چهره ای تازه تر از خاک و هاگ و خاکستر آن بروید. «سیمرغ از خاکستر خود برمی خیزد!» اشاره ای به همین توان نوآفرینی و تازه شوندگی هر جانی در گیتی است. به همین سبب، در گذشته های دور، ساختن سنگ قبر چندان معمول و مقبول نبوده است، بلکه بجای آن و بیاد آن جان ِتحول یافته، درختی را مانند سرو بر گورش می کاشتند تا بیان کننده ی جهانبینی و فلسفه ی آنان از خُدا-گیتی-جان و زندگی باشد!

مرگ
بمیرید بمیرید در این عشق بمیرید
در این عشق چو مُردید همه روح پذیرید

بمیرید بمیرید وزین مرگ مترسید
کز این خاک برآیید سماوات بگیرید

بمیرید بمیرید وزین نفس ببرید
که این نفس چو بندست و شما همچو اسیرید

یکی تیشه بگیرید پی حفره زندان
چو زندان بشکستید همه شاه و امیرید

بمیرید بمیرید به پیش شه زیبا
بر شاه چو مُردید همه شاه و شهیرید

بمیرید بمیرید وزین ابر برآیید
چو زین اَبر برآیید همه بَدر مُنیرید

خَموشید خَموشید خَموشی دم مرگست
هم از زندگی است اینک زخاموش نَفیرید
(مولوی)

با تشکر از زحمات دکتر کیخسرو بابایی

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر